اول، در یکی از مقالاتی که توی اینترنت دربارهٔ بادبادک باز خووندم، نوشته شده بود: عامل فروش بالای این کتاب در امریکا، خوونده شدن این کتاب در انجمن‌های کتاب خوانی بوده. به طوریکه گاهی حتی یک ایالت همه این کتاب رو می‌خووندن. ظاهرا شیوهٔ کار این انجمن‌ها به این شکل است که کتابی رو مشخص می‌کنند و همه اون رو می‌خونن، بعد باهم راجع بهش صحبت می‌کنن
فکر کردم اگه چنین انجمن‌هایی در ایران وجود داشت، ما بدون اینکه به حرف همدیگه گوش بدیم خیلی زود شروع می‌کردیم به قضاوت دربارهٔ‌ هم. اینکه تو هیچی نمی‌فهمی. چندتا فحش غیر خانوادگی به هم می‌دادیم و با استفاده از چند نام دهان پر کن به این نتیجه می‌رسیدیم که طرف مقابل در عمرش حتی نیم ساعت هم مطالعه نداشته. و بعد به حالت قهر جلسه رو ترک می‌کردیم. اگه وبلاگ هم داشته باشیم، حتما پستی راجع به این جلسه می‌نوشتیم. و به کل زندگی و اتفاقات طرف مقابل حمله می‌کردیم و باز نتیجه می‌گرفتیم طرف هیچی نمی‌فهمه و الکی و فقط برای ژِست روشنفکری در این جلسه شرکت کرده بوده
راستی خیلی جلسات خوبین کاش ما نیز داشتیم
دوم، صدا و سیما علاوه بر خنگ فرض کردن مخاطبانش یک هنر دیگه هم داره. اون هم اینه که دل مردم رو ریش کنه. پوپک گلدره طفلک بعد از چند وقت که در کما بود فوت کرد. این عزیزان حالا لطف می‌کنند و با یک موسیقی متن غمگین، صحنه‌هایی از یک سریال رو نشون می‌دن که در اون پوپک ظاهرا افسرده بوده و روی تخت بیمارستان با نگاهی خیره دراز کشیده. بعد در تصویر دیگه‌ایی پوپک چشماش پر از اشکه و چونه‌اش می‌لرزه و... . حالا من و امثال من اصلا مهم نیست که چه حسی بهمون دست می‌ده با دیدن این تصاویر. آخه آدم ناحسابی! نمی‌گی یکی از دوستاش،‌ اقوامش و یا بدتر از همه اعضای خانواده‌اش این‌ها رو ببینن چه حالی می‌شن
سوم، می دَوَم، می‌دوم به بالای خودم. وَه! چه دورم از خویش

0 comments: