آبی ماورای بحار، نوشتهٔ شهریار مندنی پور. یازده داستان یا به قول خود نویسنده کابوس، دربارهٔ یازده سپتامبر
مدتها بود که دوستی بهم خووندن این کتاب رو پیشنهاد کرده بود. و به خصوص بعد از اینکه شرق بنفشه رو از همین نویسنده خوونده بودم و خوشم اومده بود. هر بار سراغش رفته بود تموم شده بود. تا اینکه بالاخره روزی از چاپ سوم کتاب به دستم رسید
هموون روز، وقتی رسیدم خونه، اخبار ساعت هفت شبکهٔ اول داشت خبر حادثهٔ هواپیمای سی- صد و سی رو اعلام میکرد. اون شب فقط توونستم داستان اول رو بخوونم و بعد نشد، نتوونستم ادامه بدم خووندنش رو. تا بعد از خووندن بادبادک باز که دوباره یاد این حادثه افتادم و این کتاب. و این بار شد که بخوونم
وقتی نثر آقای مندنی پور رو میخوونم، به این نتیجه میرسم که لازم نیست حتما فردوسی بود و پارسی رو زیبا نوشت. ایشون به ما یاد آوری میکنن که میشه شکسته نوشت اما زیبا و دلشین. و این شاید یادآوری بدی نباشه برای نویسندگان معاصر، به خصوص وبلاگها، که اغلب شکسته مینویسند ولی کمتر زیبا
جمله بندیهای ایشون تکن. و واژهها، ناب و تازه و در عین حال آشنا. نمیدونم چطور بگم. کلمات رو به شکل تغییر یافتهایی استفاده میکنن، وقتی میخوونی به این فکر میکنی: اِ! چه جالب اینجوری هم پس میشه گفت
جدا از جملهبندیهای بدیع ایشون. ساختار داستانها خیلی وقتها ناآشنا و آشنان انگار. باید اعتراف کنم که در این مجموعه همهٔ داستانها رو نفهمیدم. به خصوص داستان آخر، "پوست متروک مار" فقط فهمیدم که داستان در افغانستان بود. اما اینکه چی به چی بود و چی شد رو اصلا. اصلا نفهمیدم
یکی از مواردی که در مورد کتاب به نظر من خیلی جالبه. طرح روی جلد کتاب. که تا به حال بی تعارف در ایران خیلی چیزه جالبی رو ندیدم که بگم به به! اما طرح روی جلد این کتاب خیلی ساده و خوبه. و آقای ابراهیم حقیقی طراحیش کردن که فکر میکنم برای
مدتها بود که دوستی بهم خووندن این کتاب رو پیشنهاد کرده بود. و به خصوص بعد از اینکه شرق بنفشه رو از همین نویسنده خوونده بودم و خوشم اومده بود. هر بار سراغش رفته بود تموم شده بود. تا اینکه بالاخره روزی از چاپ سوم کتاب به دستم رسید
هموون روز، وقتی رسیدم خونه، اخبار ساعت هفت شبکهٔ اول داشت خبر حادثهٔ هواپیمای سی- صد و سی رو اعلام میکرد. اون شب فقط توونستم داستان اول رو بخوونم و بعد نشد، نتوونستم ادامه بدم خووندنش رو. تا بعد از خووندن بادبادک باز که دوباره یاد این حادثه افتادم و این کتاب. و این بار شد که بخوونم
وقتی نثر آقای مندنی پور رو میخوونم، به این نتیجه میرسم که لازم نیست حتما فردوسی بود و پارسی رو زیبا نوشت. ایشون به ما یاد آوری میکنن که میشه شکسته نوشت اما زیبا و دلشین. و این شاید یادآوری بدی نباشه برای نویسندگان معاصر، به خصوص وبلاگها، که اغلب شکسته مینویسند ولی کمتر زیبا
جمله بندیهای ایشون تکن. و واژهها، ناب و تازه و در عین حال آشنا. نمیدونم چطور بگم. کلمات رو به شکل تغییر یافتهایی استفاده میکنن، وقتی میخوونی به این فکر میکنی: اِ! چه جالب اینجوری هم پس میشه گفت
جدا از جملهبندیهای بدیع ایشون. ساختار داستانها خیلی وقتها ناآشنا و آشنان انگار. باید اعتراف کنم که در این مجموعه همهٔ داستانها رو نفهمیدم. به خصوص داستان آخر، "پوست متروک مار" فقط فهمیدم که داستان در افغانستان بود. اما اینکه چی به چی بود و چی شد رو اصلا. اصلا نفهمیدم
یکی از مواردی که در مورد کتاب به نظر من خیلی جالبه. طرح روی جلد کتاب. که تا به حال بی تعارف در ایران خیلی چیزه جالبی رو ندیدم که بگم به به! اما طرح روی جلد این کتاب خیلی ساده و خوبه. و آقای ابراهیم حقیقی طراحیش کردن که فکر میکنم برای
گرافیستها نامی آشنا هستن
ایشون کتاب رو به این شکل تمام میکنن
اما حالا که نوشتهام، میفهمم که هر کدام از شخصیتهای این یازده داستان، که داستان رنج خود را گفت و به راه خود رفت، اما هنوز انگار هیچ از آن کابوس نگفنه و به راه خود رفته. من هم که دارم هنوز میگویم، و از کابوسم میگویم، کابوسم تا قوزک کابوسی که به ما خیره شده نمیرسد... . خیلی دوست دارم از ایشون بپرسم، استاد بعد از این حادثهٔ سی- صد و سی کابوسهاتون تا کجا میرسن
اینجا و اینجا هم مطالبی دربارهٔ این کتاب نوشته شده
راستی از داستان شرح افقی جدول در این کتاب فهمیدم که لغت
kite
به معنی متقلب و دغل باز نیز میباشد. نمیدونم خالد حسینی به این موضوع فکر میکرده یا من شلوغ میکنم الکی
1 comments:
ما هم منتظر کتاب ایشون هستیم. البته به شرط پیشرفت در کارشان و ترجمهای بهتر از کتاب قبلی از جامپا.
Post a Comment