اول، ممنون بابت تبریکاتتون. برام این دنیای وبلاگ جالبه. هیچ کس منو نمیشناسه. دوستان و آشنایان من حتی نمیدونن من وبلاگ مینویسم. و برام جالبه دوستانی که من رو فقط ار طریق نوشتههام میشناسن تولدم رو تبریک میگن. هوووم. دنیاییه ها
دوم، سه ماهی میشه که مطلقا هیچ کاری نمیکنم جز فیلم دیدن و کتاب خووندن. از دید آدمی که خارج از منه و خارج از زندگیم، به نظر میرسه که بد جوری دارم وقت تلف میکنم. همه نگران شدن که خب یه هدفی رو در نظر بگیر برای خودت اینجوری که نمیشه. (یکی از اهداف پیشنهادی هیجان انگیز شوهر کردن بود. نمیدونستم این هم میشه که هدف باشه:دی) اما خودم میتوونم بگم این سه ماه (شاید کمی هم بیشتر از سه ماه) به یاد مووندنی ترین اوقات زندگیم خواهند بود. توی این مدت لا به لای این دو کار و البته تحت تاثیر این دو کار من به آرامشی عجیب رسیدم. آرامشی که بدون هیچ کمک خارجی به دست اوردمش. بدون مشاور، کلاس یوگا و مدتیتیش و سیگار و مشروب و مهمتر از اون بدون کمک آدمی که با خارج شدنش از زندگیم آرامش من هم باهاش بره. گاهی تلنگرهایی به من یادآوری میکنن که هنوز جا داره که روی خودم کار کنم. نه من این مدت بی کار نبودم و وقتم رو به بهترین شکلی که میتوونستم گذروندم
سوم، طی این خود درمانی یکم تند رفتم. توقعم رو از آدمها تقریبا به صفر رسوندم و برای همین به راحتی قبل ناراحت نمیشم.و البته دیگه خیلی خوشحالم نمیشم. قدم بعدی برگردوندن شادی به زندگیمه
چهارم، یه سی دی کامل از آهنگهای فرانسوی دستم رسیده. من عاشق لهجهٔ اینام. به نظرم خیلی آدمای جالبین که اینهمه جون میکنن تا یکم با هم حرف بزنن. اگه یه روزی برم کانادا میرم کبک. ها ها ها
پنجم، وقتی تصمیم گرفتم شیوهٔ وبلاگ نویسیم رو در جهت یادگیری و تمرین برای نوشتن عوض کنم.(چون به نظرم خیلی بد بود که من به عنوان یک نمونهٔ آماری از زنهای تحصیل کردهٔ این کشور، نمیتوونستم درست بنویسم) دوست داشتم علاوه بر کتاب و فیلم دربارهٔ کامپیوتر هم بنویسم (نام چندگانه هم از اینجا آمد) اما هنوز نشده. فاصلهٔ زیادی دارم با نوشتن درستی که در ذهنم هست. یعنی در نظر داشتن هدف. درست نوشتن مقدمه و بدنه و نتیجه گیری و در صورت انتقادی بودن نوشته، دادن پیشنهادی برای بهبود، اینها خیلی دورن از نوشتههای من
دوم، سه ماهی میشه که مطلقا هیچ کاری نمیکنم جز فیلم دیدن و کتاب خووندن. از دید آدمی که خارج از منه و خارج از زندگیم، به نظر میرسه که بد جوری دارم وقت تلف میکنم. همه نگران شدن که خب یه هدفی رو در نظر بگیر برای خودت اینجوری که نمیشه. (یکی از اهداف پیشنهادی هیجان انگیز شوهر کردن بود. نمیدونستم این هم میشه که هدف باشه:دی) اما خودم میتوونم بگم این سه ماه (شاید کمی هم بیشتر از سه ماه) به یاد مووندنی ترین اوقات زندگیم خواهند بود. توی این مدت لا به لای این دو کار و البته تحت تاثیر این دو کار من به آرامشی عجیب رسیدم. آرامشی که بدون هیچ کمک خارجی به دست اوردمش. بدون مشاور، کلاس یوگا و مدتیتیش و سیگار و مشروب و مهمتر از اون بدون کمک آدمی که با خارج شدنش از زندگیم آرامش من هم باهاش بره. گاهی تلنگرهایی به من یادآوری میکنن که هنوز جا داره که روی خودم کار کنم. نه من این مدت بی کار نبودم و وقتم رو به بهترین شکلی که میتوونستم گذروندم
سوم، طی این خود درمانی یکم تند رفتم. توقعم رو از آدمها تقریبا به صفر رسوندم و برای همین به راحتی قبل ناراحت نمیشم.و البته دیگه خیلی خوشحالم نمیشم. قدم بعدی برگردوندن شادی به زندگیمه
چهارم، یه سی دی کامل از آهنگهای فرانسوی دستم رسیده. من عاشق لهجهٔ اینام. به نظرم خیلی آدمای جالبین که اینهمه جون میکنن تا یکم با هم حرف بزنن. اگه یه روزی برم کانادا میرم کبک. ها ها ها
پنجم، وقتی تصمیم گرفتم شیوهٔ وبلاگ نویسیم رو در جهت یادگیری و تمرین برای نوشتن عوض کنم.(چون به نظرم خیلی بد بود که من به عنوان یک نمونهٔ آماری از زنهای تحصیل کردهٔ این کشور، نمیتوونستم درست بنویسم) دوست داشتم علاوه بر کتاب و فیلم دربارهٔ کامپیوتر هم بنویسم (نام چندگانه هم از اینجا آمد) اما هنوز نشده. فاصلهٔ زیادی دارم با نوشتن درستی که در ذهنم هست. یعنی در نظر داشتن هدف. درست نوشتن مقدمه و بدنه و نتیجه گیری و در صورت انتقادی بودن نوشته، دادن پیشنهادی برای بهبود، اینها خیلی دورن از نوشتههای من
ششم، شاد باشید
2 comments:
سلام. فکر کنم جلسات جمعه کافه تیتر برات جالب باشه. چرا نمی آی؟
naslepanjom.blogfa.com
سلام ماندانا ی عزیز. ببین. من دارم برای اعضا هیات تحریره ی سایت و مجله ی جشن کتاب نیرو جمع می کنم. کار داوطلبانه ست و درآمد نداره. فقط معرفی کتاب هایی که دوست داریم بر اساس یک فرمت استاندارد. اگر دوست داری همکاری کنی به من یک میل بزن. سودارو
soodaroo@gmail.com
Post a Comment