می‌شه که این آخرین پاییزی باشه که من اینجا هستم؟ دلم می‌خواد سال دیگه اینجا نباشم.
پاییز تهران پر از بوی خوبه. پر از رنگ‌های بی‌نظیر. پر از حس و حس و حس. اونقدر که مجبورت کنه پیاده راه بیفتی و قدم بزنی و فکر نکنی. و همه چیز رو رها کنی توی دست حس‌هات. دلت می‌خواد که از رنگ‌ها بهره‌یی ببری، زیر پات رو نگاه می‌کنی برگی‌های هزار رنگِ خیسِ بارون خورده... . که ناگهان آب دهن یا بینی مردم پشیمونت می‌کنه از هر رنگی، ولی هنوز هم می‌شه لذت برد، بالا رو نگاه می‌کنی، درخت‌ها هستن، چنارها‌ی خوش رنگی که همدیگرو بغل کردن. لب‌هات باز می‌شن به لبخندی از دیدن اینهمه زیبایی. بَه... . چه خوبه، چه خوبه، چه خوبه... . بعد دستی که، ندیدیش بس که سر به هوا بودی، به هوس لمست می‌کنه. نه خوب نیست. دلم می‌خواد برم جایی که احساساتم رو بسته‌بندی کنم، بذارم یخ بزنه، شاید برای مبادا.

2 comments:

محمّد رضا said...

زرد و نيلي و بنفش
سبز و آبي و كبود
با بنفشه ها نشسته ام
سالهاي سال
صبح هاي زود

محمّد رضا said...

راستي، بااجازه وبلاگتون رو به لينك هام اضافه كردم. اگه دوست نداريد، بفرمائيد تا