پس از پشت سر گذاشتن یک جمعهی معمولی رو به بد، فکر کردم یک فیلم "زرد" ببینم که یکم بخندم. رفتم داخل فلدری که توش scary movie یک و دو و سه و چهار بود و بعد هم The sweetest thing. کنار اینها یک فیلمی بود، به نام Elephant که تا به حال اسمش رو نشنیده بودم. و خب بر حسب اسمش فکر کردم که اینهم به مسخرهگی بقیه است. ولی چشمتون روز بد نبینه... . یکی نیست بگه آخه برادر من این چه طرز دستهبندی. نمیگی بارون میاد، برف میاد...؟ اگه اعصاب فولادین دارین فیلم رو ببینین.
فیلم کلا ریتم خیلی کندی دارد. زمان فیلم یک ساعت و بیست دقیقه است، یک ساعت ابتدایی هیچ اتفاق خاصی نمی افتد. فقط دوربین حرکات چند نوجوان را در مدرسه دنبال میکند. یا پشت سر آنها حرکت میکند و یا از جلو فیلمبرداری میشود.
این دانشآموزان کارهای خیلی معمولی انجام میدهند. کلاسهای درس، ورزش، سالن غذاخوری، کتابخانه و ... . در تمام این مدت یک حادثه، مثلا عبور از یک محل خاص، از دید چند نفر نشان داده میشود، باز هم بدون اینکه اتفاق جالب توجهی نشان داده شود.
در یک ساعت ابتدایی فیلم تنها یک صحنه است که اشارهی کوچکی دارد به آنچه که قرار است در انتهای فیلم بفهمیم. که البته این نشانه در وهلهی اول قابل توجه نیست.
پس از یک ساعت، با یک برش عالی میفهمیم که شاهد یک فاجعه خواهیم بود. آنهم درست از جانب کسی که انتظار نمیرود.
برشهای فیلم بینظیر هستند. ساختار روایت فیلم را همین برشها تعیین میکنند.
از تمام شخصیتهای داستان، شاید استفاده از کلمهی ماجرا به جای داستان بهتر باشد، هیچ گذشتهیی به بیننده داده نمیشود. در طول این راه رفتنها، مسایلی مطرح میشوند که در نهایت پاسخی برای آنها نمییابیم. تماما بیهیچ جوابی رها میشوند. به جز یکی. دربارهی دو شخصیت اصلی فیلم خیلی سطحی، اطلاعاتی در اختیار بیننده قرار میگیرد.
تمام نتیجه گیریها، و قضاوتها بر عهدهی بیننده است. هیچ نشانهیی از اینکه سازندگان فیلم به دنبال مقصر هستند و یا چه کسی خوب است و چه کسی بد به بیننده داده نمیشود. و تمام کارها بر عهدهی خود بیننده است.
با توجه به اینکه این فیلم حاصل سینمای آمریکاست، میتوان گفت که فیلم خوبیست. معمولا فیلمهایی آمریکایی، مثل فیلمهای ما، دارای پیامهای صریح و روشن هستند، و این نوع برخورد در سینمای اروپا به چشم میخورد.
در کل فیلم متفاوت است. و حتما ارزش دیدن دارد.
من وجه تسمیه فیلم را اصلا نفهمیدم، اگر دیدین و فهمیدین به منهم بگید.
فیلم کلا ریتم خیلی کندی دارد. زمان فیلم یک ساعت و بیست دقیقه است، یک ساعت ابتدایی هیچ اتفاق خاصی نمی افتد. فقط دوربین حرکات چند نوجوان را در مدرسه دنبال میکند. یا پشت سر آنها حرکت میکند و یا از جلو فیلمبرداری میشود.
این دانشآموزان کارهای خیلی معمولی انجام میدهند. کلاسهای درس، ورزش، سالن غذاخوری، کتابخانه و ... . در تمام این مدت یک حادثه، مثلا عبور از یک محل خاص، از دید چند نفر نشان داده میشود، باز هم بدون اینکه اتفاق جالب توجهی نشان داده شود.
در یک ساعت ابتدایی فیلم تنها یک صحنه است که اشارهی کوچکی دارد به آنچه که قرار است در انتهای فیلم بفهمیم. که البته این نشانه در وهلهی اول قابل توجه نیست.
پس از یک ساعت، با یک برش عالی میفهمیم که شاهد یک فاجعه خواهیم بود. آنهم درست از جانب کسی که انتظار نمیرود.
برشهای فیلم بینظیر هستند. ساختار روایت فیلم را همین برشها تعیین میکنند.
از تمام شخصیتهای داستان، شاید استفاده از کلمهی ماجرا به جای داستان بهتر باشد، هیچ گذشتهیی به بیننده داده نمیشود. در طول این راه رفتنها، مسایلی مطرح میشوند که در نهایت پاسخی برای آنها نمییابیم. تماما بیهیچ جوابی رها میشوند. به جز یکی. دربارهی دو شخصیت اصلی فیلم خیلی سطحی، اطلاعاتی در اختیار بیننده قرار میگیرد.
تمام نتیجه گیریها، و قضاوتها بر عهدهی بیننده است. هیچ نشانهیی از اینکه سازندگان فیلم به دنبال مقصر هستند و یا چه کسی خوب است و چه کسی بد به بیننده داده نمیشود. و تمام کارها بر عهدهی خود بیننده است.
با توجه به اینکه این فیلم حاصل سینمای آمریکاست، میتوان گفت که فیلم خوبیست. معمولا فیلمهایی آمریکایی، مثل فیلمهای ما، دارای پیامهای صریح و روشن هستند، و این نوع برخورد در سینمای اروپا به چشم میخورد.
در کل فیلم متفاوت است. و حتما ارزش دیدن دارد.
من وجه تسمیه فیلم را اصلا نفهمیدم، اگر دیدین و فهمیدین به منهم بگید.
1 comments:
من این فیلم رو دیدم. وجه تسمیه شو نمی دونم. ولی داستانش واقعی هست و مربوط به همون تیراندازی هست که تو دبیرستان کلرادو اتفاق افتاد.
اون بچه ها هم به طور مداوم از طرف بقیه تحقیر می شدند و این عکس العملشون بود.
Post a Comment