به این فکر افتاده بودم که این چند روز باقیمانده تا کنکور رو یه نگاه کوچیکی به خلاصههای پارسال بندازم. فکر میکردم من الان به هر مسئلهیی فکر میکنم یادم هست. فکر میکردم به نظر میاد پارسال اصلا کم درس نخوونده بودم. فکر میکردم خب شاید یه مرور کوچیک روی چیزهایی که یاد گرفتم باعث بشه که... . ولی جزوها یادم آوردن که نباید... .
نمیدونم، اینها بابت هر چیزی اگه جواب داشته باشن، برای اضطرابی که از هیجده سالگی وارد زندگی ما میکنن چی میخوان بگن. برای من باور کردنی نبود. فرض کنید کنار چیزی مثل 2*2=4 کلی ستاره و چشمک و رنگ و اینها گذاشته بودم که مهمه، که بلد نیستی، که یادت نره. ولی مهم نبود.
من میتوونم حداقل ادعا کنم که در درسی به نام پایگاه داده تسط دارم. ولی پارسال سئوالهایی رو سر این درس دیده بودم که فکر میکردم اصلا کلمات سئوال برام نا آشناست. فکر میکنم بخش بزرگی از حرفهام رو بابت سخت بودن، مزخرف بودن، و ... سئوالهای پارسال پس بگیرم. دلیل این بوده، من ترسیده بودم.
یاد پسری 22 ساله افتادم که بعد از کنکور افتاده بود توی تخت و بلند نشده بود، و این بیماری اضطراب، ام- اس، حتی تا اردیبهشت بهش امون نداده بود.
یکی از دوستانم جمعه امتحان دکتری داشت. اونهم در رشتهیی نه چندان محبوب. مهندسی کشاورزی، گرایش اقتصاد، ازش پرسیدم شلوغ بود، جواب داد خیلی. و این... .
یکی از آشنایان، که در سرزمین کفر یا همون انگلیس زندگی میکنه، به پزشکی علاقهی زیادی داشت. بچهی با هوشی بود، با نمرههای عالی. سال اول که در خواستش رو فرستاده بود، توی نامهش پر بود از علاقهش به آدمها. که من آدمها رو دوست دارم. من اینجا و آنجا برای آدمها کار کردهام، من به آفریقا رفتهام و به آدمها کمک کردهام. و جواب منفی گرفته بود که تو آدم تک بعدی هستی. و ما آدمی اینطوری نمیخواهیم. سال بعد نامه نوشته بود که من آدمها رو دوست دارم، ولی اسبها رو هم دوست دارم، من سوارکاری میکنم و ... قبول شده بود و الان راضی و خوشحال داره چیزی رو میخوونه که دوست داره.
اگه میخواین کنکور بدین، اصلا نترسین. این شعار نیست. یه تجربهیی که سخت بدست اومده. فکر کنم شاید بد نباشه به این فکر کنبن که کار چندان مهمی نمیکنبن.
من دیگه نمیذارم اضطراب به این راحتی وارد زندگیم بشه.
نمیدونم، اینها بابت هر چیزی اگه جواب داشته باشن، برای اضطرابی که از هیجده سالگی وارد زندگی ما میکنن چی میخوان بگن. برای من باور کردنی نبود. فرض کنید کنار چیزی مثل 2*2=4 کلی ستاره و چشمک و رنگ و اینها گذاشته بودم که مهمه، که بلد نیستی، که یادت نره. ولی مهم نبود.
من میتوونم حداقل ادعا کنم که در درسی به نام پایگاه داده تسط دارم. ولی پارسال سئوالهایی رو سر این درس دیده بودم که فکر میکردم اصلا کلمات سئوال برام نا آشناست. فکر میکنم بخش بزرگی از حرفهام رو بابت سخت بودن، مزخرف بودن، و ... سئوالهای پارسال پس بگیرم. دلیل این بوده، من ترسیده بودم.
یاد پسری 22 ساله افتادم که بعد از کنکور افتاده بود توی تخت و بلند نشده بود، و این بیماری اضطراب، ام- اس، حتی تا اردیبهشت بهش امون نداده بود.
یکی از دوستانم جمعه امتحان دکتری داشت. اونهم در رشتهیی نه چندان محبوب. مهندسی کشاورزی، گرایش اقتصاد، ازش پرسیدم شلوغ بود، جواب داد خیلی. و این... .
یکی از آشنایان، که در سرزمین کفر یا همون انگلیس زندگی میکنه، به پزشکی علاقهی زیادی داشت. بچهی با هوشی بود، با نمرههای عالی. سال اول که در خواستش رو فرستاده بود، توی نامهش پر بود از علاقهش به آدمها. که من آدمها رو دوست دارم. من اینجا و آنجا برای آدمها کار کردهام، من به آفریقا رفتهام و به آدمها کمک کردهام. و جواب منفی گرفته بود که تو آدم تک بعدی هستی. و ما آدمی اینطوری نمیخواهیم. سال بعد نامه نوشته بود که من آدمها رو دوست دارم، ولی اسبها رو هم دوست دارم، من سوارکاری میکنم و ... قبول شده بود و الان راضی و خوشحال داره چیزی رو میخوونه که دوست داره.
اگه میخواین کنکور بدین، اصلا نترسین. این شعار نیست. یه تجربهیی که سخت بدست اومده. فکر کنم شاید بد نباشه به این فکر کنبن که کار چندان مهمی نمیکنبن.
من دیگه نمیذارم اضطراب به این راحتی وارد زندگیم بشه.
2 comments:
سلام!
همونطور که میدونی٬ تعدادی از نمايندهگان اقلیت و اکثریت مجلس دارن برای کشوندن احمدینژاد به مجلس و پرسش از عملکرد ضعيف دولتش امضا جمع میکنن. ما بر اون شديم تا با يه حرکت مدنی برای تسريع اين کار نامهای به نمایندهگان مجلس بنویسیم و خواستار طرح سؤالهامون بشیم. تا به حال بیش از ۱۳۰ وبلاگنویس و خوانندهگان وبلاگها این نامه رو امضا کردن. شما هم میتونی با مراجعه به لينک اين پيام٬ اين نامه رو امضا کنی و بهش لينک بدی. مطمئنآ حمايت شما میتونه تأثير زيادی در موفقيت اين حرکت داشته باشه.
يا حق!
امید است که اساسی بزنی تو گوش این کنکور لامصب بی شرف
Post a Comment