حالا ما هزارییم رنگ به رنگ بشویم و جامه بدریم و پیرهن چاک کنیم، یا صدایمان برود بالا و بغضی در گلو داشته باشیم و اشک حلقه شود در چشمانمان که، غلط کرده مردیکه بی شعور. باید به من احترام بذاره. آدمم من هم مثلا. باید... باید... . ولی ته ته دلمان می دانیم که حق دارند انگار مردیکه ها. آدم دستش که توی جیب خودش نباشد همین می شود انگاری. آخه اینجوری انگار یعنی من از پس خودم، زندگیم بر نمیآم تنهایی. تو نباشی من چه کنم؟؟؟ بعدش دیگه احترام نیست و حمایت است. خدا اون روز رو نیاره که بشود دلسوزی.

پی نوشت: ای خواهر، ترک کردن درد هم دارد. مجبورم می فهمی. مجبورم.

3 comments:

Anonymous said...

این مرثیه واسه چی بود؟؟؟

Anonymous said...

خیلی خوشگل تر شده اینجا. سبزش خیلی دلچسبه.خداروشکر که زیاد با من کار نداشتی تو این پستت. داشتم فکر میکردم حالا چی میخواد بنویسه.

Anonymous said...

خونه ي نو مبارك