میگویند ابراهیم، خلیل الله بود. دوست خدا. میگویند موسی، کلیم الله بود. با خدا حرف زده بود. و میگویند علی، گفته "من هرگز عاشق چیزی که نتوانم ببینم نمیشوم." و علی عاشق خدا بود. و میگویند، خدا، خود گفته، "اگر بندگان من میدانستند که من تا چه حد مشتاق آنها هستم، از این اشتیاق جان میسپاردند." و میگویند خدای هر کس به اندازه خود اوست. به اندازهی نیازش.
کاش که خدای من، در چهار دیواری خانه جای نگیرد.
و کاش که خدای من، به سرعت چهار چرخ حرکت نکند.
و کاش که خدای من، به سبزی یک کارت نباشد.
و کاش که خدای من، در حساب بانکیام پر نشود.
و کاش که خدای من، در کاغذی به نام مدرک مهر نشود.
و کاش که خدای من، مارک نداشته باشد.
و کاش که خدای من، از لای انحناهای یک تن بیرون نشود.
و کاش که خدای من، در صندوق خیریه، تسویه نشود.
و کاش که خدای من، از بین برندهی جبر جغرافیاییام نباشد.
و کاش که خدای من، به کمیابی طلا نباشد.
و کاش که خدای من، در دسترسم باشد. رگ گردن... .
و کاش که خدای من، نرنجد به کلامی، ناشکری... .
و کاش که خدای من، قدر نداشته باشد، حتی به اندازه یک شب.
...
هنوز خدای من به قدر آرامش است، به اندازه نشاط، بزرگ میشوم... روزی و بزرگش میکنم.
و خدایی که در این نزدیکی است
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment