چندگانه- یازده

اول، خیلی سعی کردم به روی مبارک نیارم و مثل یک شیر زن مبارزه کنم. ولی نشد. مجبور شدم پناه بیارم. مجبورم، می فهمی. مجبورم. بعدش خب شمردم، گفتم بذار تا به ده نرسیده بی خیال بشم و یه چیز دیگه پیدا کنم. هشت تا شده بود. بعدش حساب کردم دیدم، اگه تند پیش برم، مرض دارم دیگه، تند پیش می رفتم، اگه می رفتم، زود می رسه به هفته ایی یک بسته. بعدم خب زودتر می رسه به روزی یک بسته. (دلیل داره این حساب کتابا.) بعد خب فرض می کنیم وینستون قرمز باشه که بسته ایی هزار تومنه. بعدش می شه ماهی سی هزار تومن. بعد اونوقت دیدم که آقا جان! من که خرید کتاب هم حالمو خوب می کنه، می رم جاش کتاب می خرم! بهتر از اینه که معتاد بدبخت بشم که! (خیلی پیام اخلاقی داره این گونه ی اول، دقت کنید.) بعدم قول دادم به خودم گیر ندم که اینهمه کتاب نخوونده داری... . یعنی با هر چی سیگار کنار بیام با بویی که انگشتام می گیرن، نمی توونم کنار بیام. هزار بارم شستم. هزار بارم عطر و اینها. ولی فایده نداشت. ولی به این شرط که دیگه کتاب خریدی، سیگار نکشی ها! کثافت مرض! رفیق ناباب همینه. پریشب که سیگار به دست رفتم تو، می گه واااای! چقدر بهت میاد. خیلی شیک شدی.
دوم، بابا جان! بنده یه اقیانوس به عمق یک متر رو ترجیح می دم به یه حوض عمیقه، عمیقه. اقلا اینجوری وای نمیسم جلوی پنجره و عارفانه بگم، به قول نیما یوشیج، هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
سوم، دعای اواخر ماه رمضان، خدایا به مقداری رایحه جدید برای ادکلن های مردانه نیاز داریم. مردیم بابا جان. هزار ساله انگار اینها همین بو رو می دن. البته، یکم پول برای خرید یک عطر جدید برای خودمان هم مرحمت کنید ممنون می شویم. مرسی.
چهارم، می گم این قدسی خانوم! خانوم سابق حاج یونس فتوحی رو عرض می کنم، پنداری باورش شده که هر که شد محرم دل در حرم یار بماند. دیوانه. (من خیلی جدی این سریال رو دنبال می کنم خواهر.)
پنجم، خدا هیچ بنده خدایی رو مهندس نکنه. منظورم اینه که ذاتا مهندس نکنه.
ششم، این ویژال استودیو 2005 رو که نصب می کنین ها! یه نگاه بندازین، سه تا عکس داره که موقع نصب رویت میشن. یک خانوم و آقای چشم بادومی، یکیم یک آقای هندی. چه فکری می کنین؟؟؟ اینکه آسیایی ها باهوشن و برنامه نویس های خوبین؟ بنده که معتقدم بلکم برعکس.
هفتم، زیاده جسارت است!

0 comments: