بعد یهو یه روزی می رسه که می بینی انگار تو از همه دنیا بزرگتری و فکر می کنی چه زود.
بلند بلندش می کنی که،
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می شمارم؛ روز و شب
فکر می کنی یه روزی، یه روزی... برسه که من یکمی عقل بیاد تو سرم.
جدی دیگه تسلیم شدم انگار. آره که فکر نمی کردم این زندگی بشه، ولی انگار شد. انگار شده.

0 comments: