آنچه گذشت

فروردین، اولین میمِ مارص رفت آلمان.
اردیبهشت، اولین بار که مرگ را دیدم. و خب نمی‌نویسم درباره‌ش، جای‌شان سبز.
خرداد، اولین بار بود و بد بود. اولین بار بود و دیر بود. اولین بار بود و خوب نبود. اولین بار بود و آخرین بار هم نبود. خدا پدر وبلاگستان را بیامرزد.
خرداد، درست یکسال پیش توی آزمون یک بانکی شرکت کردم، که خرداد زنگ زدن بیا سرکار. دو روز رفتم و فکر کردم که اگر باز برم روحم رو می‌فروشم به یک مشت اسکناس و خدا پدر دوستان عزیز را بیامرزد که با حرف‌هایشان در جهت تشویق من برای پذیرفتن این کار آنقدر من رو آزردن که من نرفتم. یعنی عصبانی شدم و نرفتم. (فک کن اگه رفته بودم الانا باید از صبح تا هفت و نیم شب می‌رفتم سر کار، اونم من که چهار و نیم می‌شه می‌زنم بیرون هر طور شده. کارم رو دوست دارم. ولی اضافه کاری رو نه.)
خرداد، ص، مارص رفت اتریش و بعد امریکا.
تیر، همین ماه بود، یا ماه بعد؟ نه فکر کنم همین ماه بود که دختر خاله جان گفتند شرکت فعلی ما یک پایگاه داده کار استخدام می‌کند و ما هم رزومه فرستادیم و بعد فهمیدیم که مرد می‌خوان. و آخرش اینی شد که الان شش ماهِ که اینجام.
مرداد، همین ماه بود (؟) که من با دیدن ایشان،‌ دور جدی دیدن وبلاگ‌نویسان محترم را شروع کردم. تا پیش از ایشان تنها خانوم محترم رو دیده بودم. و بعد آنچه شد که الان هست.
شهریور، دومین بار بود و خدا اون روز رو نیاره. آدم خر می‌شه دیگه ترمز می‌بره.
شهریور، رفتم سرکار. و کم کم یک چندگانه‌ی جدید متولد شد. یعنی اگه یکی من رو شهریور دیده باشه و الان ببینه به راحتی نمی‌شناسه. هم رفتارم عوض شده و هم چاااااااق شدم.
مهر.
آبان.
آذر.
دی، خیلی خوش خوشان آقای محترم رو دیدم. قرار نبود آقای محترم بشه آقای محترم. قرار بود، باشه آقای دوست. ولی شد آقای محترم و بودنش... . (شطوری؟ خوبی؟)
بهمن، کلاس آقای خوش‌مو شروع شد. می‌دونم اگه بشه و توی عید عقب مووندگی این شش جلسه رو (:دی) جبران کنم این کلاس بسی به دردم می‌خوره. خوشحالم برای اینکه توونستم برم این کلاس رو. حالا گیریم عصر پنج‌شنبه باشه و حال گیری.
اسفند، بالاخره این تافل لعنتی رو دادم. اگاهان می‌دانند که من چند وقته درگیره این امتحان ذهنم و هی الکی ازش می‌ترسیدم. درسته که نتیجه کافی نبود برای پذیرش گرفتن، ولی حداقل دیگه فکر نمی‌کنم شاخ فیل رو باید بشکونم.
اسفند، دومین میم مارص و ر مارص هم قرار شد که برن. به زودی. تا اردیبشهت و شهریور.
این کار کردنِ بهترین اتفاق امسال بود برای من. اگه نبود، با وجود اتفاقات عجیب و غریب و گاه ناراحت کننده‌یی که افتاد معلوم نبود چه بلایی سرم میومد.
جدا از اینکه من رو با دنیایی آشنا کرد که بی‌نهایت بهم اعتماد به نفس می‌ده و کاملا جدیده.
در کل جا دارد در اینجا به عنوان یک خردادی از سال هشتاد و شش تشکر کنم که اینهمه به روح تنوع طلب من پاسخ مثبت داد.
امیدوارم سال هشتاد و هفت با همه مهربون باشه.
عیدتون مبارک.

0 comments: