یکی مثل من که کلا توی زندگی‌ش گیج می‌زنه و دوست داره به هزار تا شاخه‌ی نرفته سرک بشه، همین رو کم داره که درگیر یه رابطه‌ی عجیب و غریب بشه.
رابطه‌ی من و آقای محترم، توی هیچ کدوم از چهارچوب‌های تعریف شده جا نمی‌گیره، دنیاهامون، با وجود افکارِ مشترک، متفاوتِ. دوست داشتنی‌هامون، تفریحات‌مون و ... .
دوستش دارم و می‌دونم که دوستم داره، دوست داشتنی که قید نیست.
شاید اولین آدمیِ که دلم نمی‌خواد تبدیل‌ش کنم به ایده‌آل ذهنی‌م و بعد خودم رو دوست داشته باشه، و اونهم هیچ تلاشی برای تحمیل نوع فکر کردنش به من، انجام نمی‌ده.
و نتیجه‌ی همه‌ی اینها، تجربه کردن نوعی احترامِ که تا به حال، حتی از جانب دوستان هم‌جنس، حس‌ش نکردم.
هر چند جدید بودن مدل رابطه‌مون، گاهی منو وحشت‌زده می‌کنه و مجبورم می‌کنه عکس‌العملی نشون بدم که خودم هم تاییدش نمی‌کنم.
خوشحال‌م که هست. می‌دونم هر جای دنیا باشم و باشه، حتی اگه دیگه آقای محترم نباشه و بشه فقط دوست، دوستی‌ش اتفاق شیرین یه روز برفی باقی می‌موونه.
(مهم‌تر از همه اینِ که می‌دونم، بعدها، پشت‌ سرش نمی‌گم، مردا همشون...، :
D)

0 comments: