اول - اینکه من با آقای برادر برم بدواَم و نفس کم بیارم، خیلی جای سئوال داره. برادرِ تا همین یکی دو ماه پیش، دو بسته سیگار میکشید، روزی. و حالا البته کم شده. ولی جالب اینجاست که من توی فضای باز نفس کم میآرم به راحتی. توی مثلا سالن راحتم.
دوم - چقدر دلم برای این زلف بر باد مده، تنگ شده بود.
سوم - اون شب، خونهی سان، یکی از بهترین شبهایی بود که بود. روز بعدش هم که رفتیم اطراف تهران به برفبازی هم خیلی خوب بود. ولی شب قبلش از یِ جنس دیگهیی بود. وقتی میفهمی آدمی که دوستِش داری، چقدر فکر میکنه تو آدمِ درست درمونی هستی، خوش میشی. اصلا اینها خاصیت برف و شبهای زمستونی و کرسی شعرِ.
چهارم - دلم خواست بشم عاشق. دلم خواست.
دوم - چقدر دلم برای این زلف بر باد مده، تنگ شده بود.
سوم - اون شب، خونهی سان، یکی از بهترین شبهایی بود که بود. روز بعدش هم که رفتیم اطراف تهران به برفبازی هم خیلی خوب بود. ولی شب قبلش از یِ جنس دیگهیی بود. وقتی میفهمی آدمی که دوستِش داری، چقدر فکر میکنه تو آدمِ درست درمونی هستی، خوش میشی. اصلا اینها خاصیت برف و شبهای زمستونی و کرسی شعرِ.
چهارم - دلم خواست بشم عاشق. دلم خواست.
0 comments:
Post a Comment