چندگانه - بیست

یکم: گاهی فقط باید همین یک کار رو بکنی. تلفن رو برداری و زنگ بزنی و راجع به در و دیوار و لباس عروس حرف بزنی که دلتنگی آروم، آروم پاشه بره از دلت. گاهی دوست‌ها برای سبک کردنِ زندگی هستن. گاهی زندگی دوست کم میاره.
دوم: اینکه زشتی‌های روح‌م رو یکی کنارم ببینه درد دارِ کمی. خودم که باشم تنها، یِ جوری توجیه می‌کنم خودم رو. خسته بودم خب، کار زیاد بود خب و اینها. ولی یکی که کنارت باشه، همه‌ی این‌ها بهانه‌های سبکی هستن که با یک نگاهِ شک‌دار می‌رن هوا.
سوم: این خونه‌ چی داره که آدم فقط کتاب خووندن و فیلم دیدن و خوابش می‌آد همش؟ ( شاید راست و درست‌ترش این بود که، خواب و فیلم و کتاب.) اگه من توی خونه می‌توونستم همونی باشم که سرِ کار، الان یکم راضی‌تر بودم از خودم.
چهارم: من اصلا، دلم یک روز تعطیل بی‌وجدان می‌خواد.
پنجم: اگه موبایلت رو بگیرن روزی، و اون گاهی (یک بار شایدم) اس ام اس های من رو ببینن، که مالِ روزهای کم آوردنِ، مالِ لحظه‌هایِ من که تنها نمی‌توونم هستن، که ازت می‌خوام بغل‌م کن، محکم. چه فکری می‌کنن؟ می‌توونن ته دلشون لبخند بزنن آروم؟
ششم: (خودمونی‌تر) دارم سعی خودم رو می‌کنم که برم روی دات نت. اگه پنج سالِ پیش که استادِ پروژه‌مون رو تعریف کرد، اونهمه بیخود نترسیده بودم، الان یِ دات نت کار حسابی بودم برای خودم. به جای اینهمه سر و کله زدن با این کلاسیکِ خنگ. حالا این بگه آخ من می‌دونم که شکم درد داره. ولی چه فایده. اصلا اینجور وقت‌هاست که آدم قدر رفیق باب رو می‌دونه. یکم این هم‌پروژه‌یی من باب بود، من از ترسِ بیخود، دست بر می‌داشتم. بعد هی فکر نمی‌کردم وا مصیبتا.
هفتم: شما اصلا اینطوری فکر کن که من از دردِ جمعی هیچ نمی‌دونم و چسبیدم به خودم. اینجوری خودت راحت‌تری. باور کن.

0 comments: