یکم، در راستای سر هرمستان، چرا هی برمیدارید تصویر دخترهای شیلان، پیلانی share میکنید؟ فکر نمیکنین یکی نشسته یک جایی اینها رو باز میکنه که هزار تا سر با هزار چشم نشسته دارند مونیتورش رو نگاه میکنن؟ بعد هی مجبور میشه بکشه پایین و یک تیکِ keep unread بزنه تا بعد، سرِ فرصت.
دوم، در راستای فرناز پندان من که اهل بریدن و کندن نیستم. این کتاب رو میخووندم که زنِ صلیب بر دوش راه افتاده بود بره، برسه به جایی. و من فوری فکر کرده بودم، خوبه بهش تجاوز نکردن و چند خط بعدش یوسا جانمان گفتند، کردهاند. آنهم شش بار. فکر کنم باید یکبار هم به من تجاوز کنن که اینهمه نترسم و بعد بکنم، کندنی.
سوم، من کِراکِر دوست ندارم اصلنی. آخه بیسکویت و مزهی سبزی؟
چهارم، کاش من زودتر مستقل بشم. نه اینکه خونه و زندگیم رو بذارم جایی که پدر و مادرمان نباشند، ها. نه، بشم یکی که هر کی، هر چی گفت، فکر نکنه، ا، راست میگهها.
پنجم، یکی از لذتهای زندگی خریدن کادو، بیمناسبت است. بعد فکر کن، آقای محترم، هیچی دوست نداره، جز یه چی. نشده که از جایی رد بشم و فکر کنم، ا، این آقایِ محترمِ.
ششم، ترک شانزده، همراه با باد شنیدنیست، در هوای این روزها، به ویژه.
هفتم، دیدی یک سری آدمها، هیچ تکون نمیخورن، ولی من لقم پنداری.
هشتم، بزرگ که شدم، میخوام علاوه بر عکاس و نوازندهی ویلون، یک شیرجهزن هم بشم. آنهم از نوع دو نفرِاش. نفر دومی اگه سراغ دارین، بفرستین بیاد، که من تا سه بشمرم و با هم چرخ بزنیم توی هوا و بپریم داخل آب و ... .
نهم، اصلا چه معنی دارد که کسی از پسِ زمان بلند شود و بگوید، خوشم میاد خودم فقط شش ماه کارت زدم، و بعد همین آدم، خانه که میخواهد بخرد، کتابخانهش را بفروشد.
0 comments:
Post a Comment