در راستای این نوشته، یاد یک روز خوب با آقای محترم افتادم که فکر کنم بدی نیست بنویسمش:
من و ایشون در یک عصر جمعهی زمستانی رفته بودیم کافی شاپ هتل پرشیای فعلی، تهران سابق، جنب پلِ حافظ، خلوت و ساکت بود. شاید پشتِ یک یا دو میز آدم نشسته بود. سفارش دادیم و خوردیم و تمام که شد و آمدن میز رو جمع کردن، و ما نشسته بودیم به گپی و گفتی، یک دونه آدم آمد و یک نوشته گذاشت رویِ میز ما که، رزرو. خوش گذشت و ما برگشتیم و عاقل شدیم.
من و ایشون در یک عصر جمعهی زمستانی رفته بودیم کافی شاپ هتل پرشیای فعلی، تهران سابق، جنب پلِ حافظ، خلوت و ساکت بود. شاید پشتِ یک یا دو میز آدم نشسته بود. سفارش دادیم و خوردیم و تمام که شد و آمدن میز رو جمع کردن، و ما نشسته بودیم به گپی و گفتی، یک دونه آدم آمد و یک نوشته گذاشت رویِ میز ما که، رزرو. خوش گذشت و ما برگشتیم و عاقل شدیم.
0 comments:
Post a Comment