می‌شه به دوست داشتنی‌های همدیگه احترام بذاریم؟

در راستای اینکه همه دچار احساسات فصلی شدن و یکی از تابستون با حسرت خداحافظی می‌کنه و یکی با شادی به پاییز سلام، بنده یادِ یک خاطره‌ی دیر و دور افتادم.
یکی از پسر عموهای من که عاشق مدرسه بود، اینجوری که در شب‌های زمستان ایشون آب یخ می‌ریختن روی بالش‌شون، روش می‌خوابیدن که سرما بخورن و نرن مدرسه، بعد حالا که N سال‌شون شده، سرفه‌هایی می‌کنند آسمانی. بگذریم، ... یه روزی روزگاری خانوم معلم بی‌ذوقی بهشون می‌گه که یک انشا بنویسین و پاییز رو توصیف کنین. این بچه‌ی ما هم، اینطور شروع می‌کنه: پاییز، در دو سال گذشته، دو فصل بهار و تابستان را توصیف کردیم،‌ امسال پاییز را... .

0 comments: