یکم آنکه: باز وقتش رسیده که شوما یک قدم فیلی برداری. این بار من هیچی ندارم که. خودت یک کاری بکن. مرامتو. مرسی.
دوم آنکه: والا با این حرفها و حدیثها، من به این نتیجه رسیدم که، من یک تاریک فکر هستم. همین دیگه.
سوم آنکه: ای کسانی که کارمند نیستین، بر شماست که کارمندان را مسخره نکنید. آنان خود غمگینان پول در آوری هستند و لا غیر. (این پسرِ بی شعور برگشتِ میگه وام گرفتی؟ کی میفرستنت حج اونوقت. ای تو روحت )
چهارم آنکه: به قول گلی، من یِ چیزیم میشه لابد. از آدمهایی که همه به راحتی باهاشون رابطه برقرار میکنن و خوشن باهاشون فراریم. نمیتوونم دوستِشون بشم حتی.
پنجم آنکه: ای کسانی که سیگار میکشید، بر شماست که هر روز حمام کنید.
ششم آنکه: من سه هفتهیی هست که اصلا یک کلمه هم رمان نخووندم. بعد آروم آروم، تموم آدمهایی که قبلا، توی همهی راهها دوستم بودن برگشتن سرِ خونه زندگیشون. باز داستان میبافم توی ذهنم. باز قصه میگم برای خودم. هوم، به نظرم من معتادِ داستانم.
هفتم آنکه: پسرِ عمو جان: چی کار میکنی؟ راضی از کارت؟
من: نه دیگه. تکراری شده خیلی. باید جامو عوض کنم.
پسرِ عمو جان: من نمیدونم ما ها چه مونِ.
من: آره واقعا. دیدی...؟
(در اینجا یکی مزاحم میشه شدید. وگرنه شاید گفتمانمون به یِ جای خوبی میرسید که من آروم بشم یکم. من و سین یه موقع چقدر دوست بودیم. یادم نیست چی شد. کی، کِی کجا رفت که دیگه همین هزار سال یکبار با همیم.)
هشتم آنکه: اینطور ویاری گرفتم، بویِ آدمیزاد میاد.
چندگانه - 23
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment