مرنجا‌‌‌ن دلت را، خدا را

نمی‌دونم چرا، و از کجا این فکر اومده توی ذهنِ‌ من، که سلیقه‌ی آدم‌ها رو می‌شه توی هر زمینه‌یی زود فهمید. چند باری نشست و برخاست می‌خواد که بفهمی رنگش و طعمش و فیلمش و کتابش چی هستن. ولی ی چیزی که همیشه توی هواست و اصلا نمی‌توونم من بفهمم که چی دوست داره، موسیقیِ. شاید چون خودم اینهمه چندگانه‌ست موسیقی‌م. هزار هزار ریتم درهم. هزار هزار خواننده‌یی که بس که نام یادم نمی‌مونه، نمی‌دونم الان اینی که تو می‌گی همونی بوده که روزگاری شده بود، تکراریِ شب و روزم که یادم بمونه تمام بالا پایین‌هاش. همه‌ی گنجینه‌ی موسیقی من، مثل همه‌ی گنجینه‌های دیجیتالی دیگه، دست آقای برادرِ، جز یک ساعت و یازده دقیقه آهنگ‌های درهمی که همشون از اینترنت اومدن. از دوئت corps bride بگیر تا شروع pat و mat و دلشده‌گان و دندان مار و یا این که (+) هی می‌ذارم بشه ثانیه چهل و چهارمش و هی دلم بخواد کاش رقص می‌دونستم خوب، کاش می‌شد رقص یواشِ این ثانیه‌ها رو پیدا کرد، یا Adio_kerida آذین خانوم جان، یا ... . ها! اصلا نمی‌دونم چرا این رو نوشتم. پایانی نداره که. همین جوریِ. باید بذارم بره. بس که شلوغِ. بس که قاطیِ. بس که... .
افزودنی: ها! فهمیدم. بس که دلم یه دونه کنسرتِ درست درمون خواسته. با همه‌ی بوی سالن‌های سقف بلند. و خانوم‌های شیکان و مردان مودب و تصمیم کبریِ بعدش که من حتما یه سازی رو شروع می‌کنم.

0 comments: