کنعان رو دیدم. خوشم اومد که مرتضی با اونهمه تنهایی پیش روش، گفت که اینجوری راهش نیست که بمونی. خوشم اومد که مینای آخرش گفت که بمونم؟ خوشم اومد که توی هوا نموندم، بدون اینکه بدونم چی شد پس آخه. خوشم اومد که اینهمه آروم حرف میزدن آدما توش. بی اینکه هی داد و بیداد از این روزگار باشه. خوشم اومد که مینا ننداخت همه چیز رو گردن مرتضی. ولی ته تهش یه چیزی کم داشت. یه چیزی که انگار بگه این قدمهای اول هست برای یه سینمای یواش توی ایران.
بعد اونوقت چه خوشحال شدم که گاوِ حامله نبود. اومدن که پایین از ماشینِ، مطمئن بودم گاوِ حاملهست و میبینه مینا و فکرش عوض میشه و به به. خوشحال شدم که نبود.
اووووه دیدی آزادی هفت طبقه است؟ دیدی من که طبقهی هفتمش بودم، یادِ اون روزهای دبیرستان افتاده بودم هر فیلم جدیدی که میآمد فوری، با هم از مدرسه میرفتیم اونجا، و بعد یهو احساس کردم پیرزن شدم، برای خودم. از اونا که هیچ دلشون نمیخواد چیزی عوض بشه. دلشون میخواد روزهاشون مثل قبل بمونه. بعله خب، آدم باید این آزادی هفت طبقهی طوسیِ بی حس رو قبول کنه دیگه.
بعد اونوقت چه خوشحال شدم که گاوِ حامله نبود. اومدن که پایین از ماشینِ، مطمئن بودم گاوِ حاملهست و میبینه مینا و فکرش عوض میشه و به به. خوشحال شدم که نبود.
اووووه دیدی آزادی هفت طبقه است؟ دیدی من که طبقهی هفتمش بودم، یادِ اون روزهای دبیرستان افتاده بودم هر فیلم جدیدی که میآمد فوری، با هم از مدرسه میرفتیم اونجا، و بعد یهو احساس کردم پیرزن شدم، برای خودم. از اونا که هیچ دلشون نمیخواد چیزی عوض بشه. دلشون میخواد روزهاشون مثل قبل بمونه. بعله خب، آدم باید این آزادی هفت طبقهی طوسیِ بی حس رو قبول کنه دیگه.
0 comments:
Post a Comment