اول: شما به روح اعتقاد ندارین مثل اینکه. اگه داشتین که صاف زنگ نمیزدین به آدم بگین، "بعد همون جا یهو فکر کردم برم پیشِ ماندی" و هی از من انتظار لبخند داشته باشین که. هر چند من کم نمیآرم . باز میخندم. ولی مردم من آخه. نامردیِ خب.
دوم: آخرش من کتابِ تکراری خریدم. خریدم. آمدم خوونه. دیدم که اوا خدا مرگم بده. این یه دونه دیگهشم اینجاست که پس. گیجی و هزار بی درمون.
سوم: این مرخصی حقِ منِ. سهمِ منِ. این رو مثل حمید بخوونین. در برابر مهشید. کل هفتهی آینده رو من مرخصی گرفتم. بشینم کمی زندگی کنم. برم جاهایی که عقده شدن برام یک سالِ. بعد هم دنبال کسی میگردم که برم باهاش جمشیدیه. پایِ جمشیدیهمان الان رفته دم کوههای آلپ. به من چه اصن. بعد حالا امیدوارم که جمعه آینده نیام بنویسم کلی کار میخواستم بکنم. نشد. نرسیدم. تنبلی کردم و غیره.
چهارم: تازگیها هر چیزی که میون روز دلم میخواد، میام خونه یکی خریده گذاشته برام. فک کن، دلم تو رو بخواد، بیام ببینم روی میز آشپزخونهیی.
پنجم: تا آخرِ عمرم که شده، من باید روزگاری یک دوستی بیابم که دلش بخواد من رو سوپرایز کنه.
ششم: ندارد لابد.
دوم: آخرش من کتابِ تکراری خریدم. خریدم. آمدم خوونه. دیدم که اوا خدا مرگم بده. این یه دونه دیگهشم اینجاست که پس. گیجی و هزار بی درمون.
سوم: این مرخصی حقِ منِ. سهمِ منِ. این رو مثل حمید بخوونین. در برابر مهشید. کل هفتهی آینده رو من مرخصی گرفتم. بشینم کمی زندگی کنم. برم جاهایی که عقده شدن برام یک سالِ. بعد هم دنبال کسی میگردم که برم باهاش جمشیدیه. پایِ جمشیدیهمان الان رفته دم کوههای آلپ. به من چه اصن. بعد حالا امیدوارم که جمعه آینده نیام بنویسم کلی کار میخواستم بکنم. نشد. نرسیدم. تنبلی کردم و غیره.
چهارم: تازگیها هر چیزی که میون روز دلم میخواد، میام خونه یکی خریده گذاشته برام. فک کن، دلم تو رو بخواد، بیام ببینم روی میز آشپزخونهیی.
پنجم: تا آخرِ عمرم که شده، من باید روزگاری یک دوستی بیابم که دلش بخواد من رو سوپرایز کنه.
ششم: ندارد لابد.
0 comments:
Post a Comment