یک. آدمیزاد قادر است از لیست FRIENDS WILL BE FRIENDS بلند شود برود در WEBLOG بعد از همانجا هم برود در BLOCK به همین سادگیانه.
دو. پیش از درخواست مرخصی، به ذخیرهی ریالی خود و حجم کارهایی که دوست دارید انجام دهید، توجه بفرمایید.
سه. یااااااااادم باشه کاین بار هیچ آدمی که میگه من روشنفکرم رو راه ندم. نیست خب. روشنفکری هم... بله لابد رفت بر باد.
چهار. به به. فییییییییییییلم میبینم. بعد اینهمه که LOST تند بود، هی دوست داری بزنی بره جلو بس که آروم آروم میرن، همش.
پنج. این مرد داستان فروش، تهش تازه سرش بود. تازه شروع شد. و بعد... ، یک زمانی آدم فکر میکنه که دیدنِ حتی خودِ برهنهش درست نیست، بعد دیدنِ مردِ برهنه، بعد بودن با ناهمسر، بعد اینو که دوست دارم دیگه هیچ کس، بعد... بعد لابد یک موقعی هم فکر میکنه که با وجود بچه هیچ خیانت معنی نداره و برسد روزی که به این هم خیانت کند.
شش. دارم دو قدم این ور خط رو میخوونم. و جنگ آخر زمان همچنان که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر.
هفت. حیف که یاسمن دیگه نمینویسه. حیف که آذین نیست فعلا. حیف که آدم دل ببندِ به این صفحات. دوست بشه با نوشتههای مردم لابد. آدمهای این طرف خط میذارن میرن، میشن رفت بر باد، چه برسه به آدمهای اون طرف خط. (خوبِت شد آذین خانوم جان؟)
هشت. یک زمانی که یکم سرحال بودم، یادم باشه بنویسم از شهرمون و رانندگیهایی که چقدر برای یکی مثل من که تازه کارِ سختِ. از پیادههای نه بر خط (کشتم خودم رو با واژهسازی) از چراغهای قرمز زود سبز شو و برعکس، از تغییر مسیرهای بی چراغ، و ... یادم باشه یک روزی که ماهر شدم، بدونم هستن آدمهایی که تازه کارن و من باید مراقبشون باشم.
نه. من پایبندِ آدم هستم. کسی نباید برنجه از من. اولین کس هم خودم. باید مزاحمینِ حریمم رانده بشن. این راندن نباید آزار بده. باید بین اینها تعادل برقرار بشه.
دو. پیش از درخواست مرخصی، به ذخیرهی ریالی خود و حجم کارهایی که دوست دارید انجام دهید، توجه بفرمایید.
سه. یااااااااادم باشه کاین بار هیچ آدمی که میگه من روشنفکرم رو راه ندم. نیست خب. روشنفکری هم... بله لابد رفت بر باد.
چهار. به به. فییییییییییییلم میبینم. بعد اینهمه که LOST تند بود، هی دوست داری بزنی بره جلو بس که آروم آروم میرن، همش.
پنج. این مرد داستان فروش، تهش تازه سرش بود. تازه شروع شد. و بعد... ، یک زمانی آدم فکر میکنه که دیدنِ حتی خودِ برهنهش درست نیست، بعد دیدنِ مردِ برهنه، بعد بودن با ناهمسر، بعد اینو که دوست دارم دیگه هیچ کس، بعد... بعد لابد یک موقعی هم فکر میکنه که با وجود بچه هیچ خیانت معنی نداره و برسد روزی که به این هم خیانت کند.
شش. دارم دو قدم این ور خط رو میخوونم. و جنگ آخر زمان همچنان که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر.
هفت. حیف که یاسمن دیگه نمینویسه. حیف که آذین نیست فعلا. حیف که آدم دل ببندِ به این صفحات. دوست بشه با نوشتههای مردم لابد. آدمهای این طرف خط میذارن میرن، میشن رفت بر باد، چه برسه به آدمهای اون طرف خط. (خوبِت شد آذین خانوم جان؟)
هشت. یک زمانی که یکم سرحال بودم، یادم باشه بنویسم از شهرمون و رانندگیهایی که چقدر برای یکی مثل من که تازه کارِ سختِ. از پیادههای نه بر خط (کشتم خودم رو با واژهسازی) از چراغهای قرمز زود سبز شو و برعکس، از تغییر مسیرهای بی چراغ، و ... یادم باشه یک روزی که ماهر شدم، بدونم هستن آدمهایی که تازه کارن و من باید مراقبشون باشم.
نه. من پایبندِ آدم هستم. کسی نباید برنجه از من. اولین کس هم خودم. باید مزاحمینِ حریمم رانده بشن. این راندن نباید آزار بده. باید بین اینها تعادل برقرار بشه.
0 comments:
Post a Comment