این مفرح ذات

اوایل بهار، یکم مونده به عید و یکم گذشته از اردیبهشت، من نسبت به برگ درختان سبز حساسیت دارم. پیش‌ترها فقط اشک بود، بعد شد عطسه و بعد ده سالی هست که این موقع سال من، تنگی نفس دارم. و خب اونقدر از خس خس توی نفس، حتی یکم بدم میاد، که همیشه همراه‌م یک دونه سالبوتامل باشه.
صبح دیدم نیست، فکر کردم مهم نیست که. آخراش و جیزی نمی‌شه.
عصر، توی مسیر برگشت از یک خیابون پر دار و درخت رد می‌شدم که دیدم هی هی، آروم آروم داره نفسِ می‌ره. فکر کردم چیزی نمونده، می‌رسم و می‌گذره،‌ که دیدم نخیر، نمی‌گذره پنداری. شونه‌هام از فشارِ تلاش برای نفس کشیدن درد گرفته بود، هنوز، که یک ساعتی گذشته درد می‌کنه، هی می ایستادم و سعی می کردم سرفه کنم، بلکه روون بشه، که نمی‌شد، آروم آروم پاهام رو جورِ دیگه‌یی حس می‌کردم، می‌لرزیدن به راحتی، باورم نمی‌شد. داشتم می‌مردم انگار. سرِ راه یک عدد پل عابر پیاده است، فکر کردم از روی این نمی‌توونم رد بشم، اینهمه پله رو نمی‌توونم برم بالا، زنگ زدم به تک تک اعضای خانواده که بگم یکی بهم این اسپری رو برسونه که خدا رو شکر هیچ کس جواب نداد. (بعدتر فکر کردم اگه جواب می‌دادن بیچاره‌ها چه نگرانی می‌شدن، کسی دست‌ش به جایی بند نبود، همه خیلی دور بودن از من) رد شدم. داروخانه نزدیک بود و دور. نزدیک هر روزه و دور امروز. خدا رو شکر همه جام که پر از چنار. بارون هم داشت می‌گرفت که بدترین چیز بود، بر کننده‌ی گردی که سخت آزار می‌ده، اگه هوا رو مرطوب نکنه و دستم، که قبلش رفته بودیم عطر فروشی و پر بود از بوی عطر که کمک می‌کرد به نکشیدنِ نفس.
رسیدم داروخانه. صدام در نمیومد، اشاره که آقا سالبوتامل، آقای خنگ هانم؟ من آقا خیلی خنگی سالبوتامل، آقای خیلی خنگ به دستیارش گفت که زود یه دونه سالبوتامل بیار. و سه تا پیس تا زندگی شیرین می‌شود. سه تا پیس تا سرِ‌بالا و قدم‌زنان و به به هوا عالیه. سه تا پیس تا چقد تقدیم کنم جناب خیلی جدی و سفت و سخت. و یک تشکر جانانه. در حدِ نجاتم دادی آقا جان.
و در این ماجرا عبرتی‌ست. حالا شما خودت رو با غر خفه کن، یِ کوچولو که دست‌ش رو بذاره بیخِ گلوت بیشتر از ترس می‌میری تا چیز دیگه.
بعدم، خدا این تنبلی و پروری رو بمیرونه یک جوری. صبحی که دیدم نیست، فکر کردم برم از دم شرکت بخرم. بعد فکر کردم، اوه حالا کی حال داره، چیزی نمی‌شه ترسوی جون دوست. و نمی‌گم حالا دیدم نسبت به دنیا و الخ عوض شده، ولی قولِ زنونه که خیلی سعی می‌کنم، برای دور کردن این تنبلیِ کشنده.

0 comments: