دوم و سوم راهنمایی، کل دبیرستان و دو سالِ آخر دانشگاه رو هم دوست دارم، ولی نمیدونم چرا کل خاطرات شیرینم به دوران دبستان بر میگردن. هر حسی که الان دارم، به نوعی از اون موقع میان. خوشی و ناخوشی و ... شاید بارها اینجا از دوران دبستانم نوشتم و باز هم:
سوم دبستانم. یک روزی، معلم از دهنش در رفته که بهتره اینطوری دیکته بنویسین، سه صفحه لغت و سه صفحه متن، جمله. من هم که عاشق معلمِ هستم، پدر خانواده رو مجبور میکنم هر شب بهم اینجوری دیکته بگه کامل. (که برای همین یکبار تشویقم میکنه سر کلاس که بچهها، یاد بگیرین از میم خانوم) و بعد، پدر خانواده هر عصر، از داغی هوا که کم میشه، میاد، باغچه رو آب میده، رو میزیه میز گرد رو میندازه، میشینیم هر دو روی اون صندلی گردا و اون دیکته میگه، تاریخ، جغرافی، اجتماعی علوم میپرسه، و همهی این کارها رو پیش از غروب آفتاب که لابد اون موقع هفت و نیم بود انجام میده که نور چراغ کافی نیست برای درس خووندنِ من. که تاریک که میشه، من و مازیار توی باغچه، لابهلای شبدرهای آفریقایی دنبال نمیدونم چی میگردیم، تا که بشه نه و مادر خانواده، صدامون کنه برای دونه دونه ظرفهای شام که باید چیده بشن روی میز، توی حیاط و ... و اون موقع فاصلهی پنج، شش بعدازظهرتا نه، خیلی طولانی بود. نه مثل الان.
برای همین، هر عصر که میرسم خونه، پنجرهی اتاقم که باز باشه، هوا که اینجوری باشه... .
سوم دبستانم. یک روزی، معلم از دهنش در رفته که بهتره اینطوری دیکته بنویسین، سه صفحه لغت و سه صفحه متن، جمله. من هم که عاشق معلمِ هستم، پدر خانواده رو مجبور میکنم هر شب بهم اینجوری دیکته بگه کامل. (که برای همین یکبار تشویقم میکنه سر کلاس که بچهها، یاد بگیرین از میم خانوم) و بعد، پدر خانواده هر عصر، از داغی هوا که کم میشه، میاد، باغچه رو آب میده، رو میزیه میز گرد رو میندازه، میشینیم هر دو روی اون صندلی گردا و اون دیکته میگه، تاریخ، جغرافی، اجتماعی علوم میپرسه، و همهی این کارها رو پیش از غروب آفتاب که لابد اون موقع هفت و نیم بود انجام میده که نور چراغ کافی نیست برای درس خووندنِ من. که تاریک که میشه، من و مازیار توی باغچه، لابهلای شبدرهای آفریقایی دنبال نمیدونم چی میگردیم، تا که بشه نه و مادر خانواده، صدامون کنه برای دونه دونه ظرفهای شام که باید چیده بشن روی میز، توی حیاط و ... و اون موقع فاصلهی پنج، شش بعدازظهرتا نه، خیلی طولانی بود. نه مثل الان.
برای همین، هر عصر که میرسم خونه، پنجرهی اتاقم که باز باشه، هوا که اینجوری باشه... .
0 comments:
Post a Comment