گوجه سبز می‌خورد و کنعان می‌بیند و بویِ پوستِ زرد آلو.
از لحاظ سگ‌های مرتضی. نگاهِ رادان. بی‌نگاهی مینا و آذر. آذی. آی آذی. و خب هی می‌گن چرا نمی‌کنی، از لحاظ ازدواج. چون من فداکار نیستم. اصلا.
و خداوند یک وقت‌هایی، یک لحظه‌یی مدام و پشتِ سرِ هم می‌ذاره تو رو توی منگنه، فکر می‌کنی که قوی هستی، شدی، که شاعر می‌فرماید خرگوشِ گفت آخ.
فک کن، اونهمه دانگول برسی خونه، و حساب کنی، چند تا مونده از ساقه طلایی، و حساب کنی برای امروز کافیه، برسی ببینی نیست، کی حال مانتو داره. اس. ام. اسن، تلفنا، دودا به گوش اهالی منزل برسونی که من موندم و شیر و شکر و نسکافه بی ساقه طلایی، که حالا روی میزت پنج‌تاشون باشن.

0 comments: