چند وقت پیش، فک کنم اسفند بود، نوشته بودم که می‌خوام کاری کنم، این آخرین سال بیست و فلان‌قدر رو جور دیگه‌یی زندگی کنم، و از بعد از عید شروع کردم به انجام کارهایی که تا به حال نکرده بودم، یکی‌ش، دیدن انسون‌های وبلاگستان بود.
هوووووووووم. عجیبا، غریبا. اول از خودم. اگه می‌ذاشتم آدمی که بودم بمونم، امکان نداشت در ریدر به مکین و نسیم بگم دوست دارم دوست‌تر بشم باهاتون. یک دلیل واضح داشت، خجالت می‌کشیدم. واضح بود، نه؟
بعد، فکرش رو هم نمی‌کردم که، روزگاری در ریدر بنویسم من دی. اچ می‌خوام و مردم جواب بدهند، که بیا. این دی.اچ. بگیر. و بعدش در یک روز شیلانِ بهاری، یک عدد خانوم محترم که نه من رو دیده، نه حتی چت کردیم با هم، برام پیک بفرسته که این دی.اچ است. ها‍! مامهر خانوم جان! من هنوز در حال تعجب می‌باشم. مهربانید بسیار.
دراین چند هفته، کلی آدم به لیست انسون‌های آشنای آقای موبایل اضافه شده است، انسون‌های واقعی.
بچه‌ها مچکریم، جمعی‌ان.

0 comments: