جنوبی بود

اولین بار که آمد سرِ کلاس‌مون، اول دبیرستان بودیم. آمد گفت اطالب، با غلیظ‌ترین ط موجود در دنیا. خندیدیم و ترسیدیم حتی. قضیه خیلی براش جدی بود.
عربی. این درس سختِ موضع برانگیز. با یک معلم سخت‌گیر، که شده بود کابوس سه سالِ دبیرستانی‌ِ ما. اونقدری که حالاها، همدیگرو که می‌خوایم دلداری بدیم، می‌گیم که اوووووه، بابا یادتون نیست مگه، یک موقعی الحاوی و کلاس شنبه‌ها بزرگترین مشکل‌مون بود، اینم چند سالِ دیگه اهمیت‌ش رو از دست می‌ده.
سخت‌گیر بود و بسیار جدی. از اون آدم‌های جدی، که اگه یک وقتی از دست‌شون در بره و شوخی کنن، نخندیدن بسیار کارِ سختی می‌شه.
سالِ سوم بودیم، سرِ کلاس تجربی‌هامون، دوم خرداد بوده، از دفتر صدایی بلند می‌شه و سرودی پخش می‌شه، نبودی ببینی، بچه‌ها اخ و اه و ای باباشون بلند می‌شه که ول نمی‌کنن، هر سال همینه، ای بابا مردیم از این جنگ، بی‌خیال دیگه.
روایت است که، این خانومِ قویِ ترسناک، ناگهان چشم‌هاش می‌شه پر از اشک. بغض می‌کنه و حرف می‌زنه با صدایی لرزان که، شماها از جنگ چی می‌دونین؟ شده بترسین؟ شده بچه‌تون رو بغل کنین و بزنین بیرون از شهرتون؟ شده فقط چادر به سر داشته باشین؟ شده حتی کفش پاتون نباشه و فکرتون فقط جون بچه‌تون باشه و گذاشتن شهر و رفتن؟ شده... .
شاید بچه‌ها اون موقع خجالت کشیده باشن، شاید... ولی می‌دونم، الان، ما، آدم‌هایی که بچه‌گی‌مون در جنگ و در نتیجه در موضع‌گیری نسبت به هر چیز مربوط به جنگ، گذشته، آروم آروم داریم درک می‌کنیم که چی بود. چی گذشت واقعا.
حالا من با نبودن ممدی اشک می‌ریزم (+)، حالا من، این روز، یادم می‌آد، چی گذشت بر این سرزمین.
یک صحنه‌یی هست، توی فیلم هزار بار نمایش داده‌ شده‌ی کیمیا، که دکتر، زیر پل پنهان شده و از روی پل تانک رد می‌شه و دکتر که می‌ترسه بچه صدا کنه و پیدا بشن، دست‌ش رو می‌کنه توی آب و انگشت‌ش رو، روی لب، بچه که آروم باشه، این صحنه، معنی ترس من شده از جنگ.
نمی‌خوایم که تکرار بشه، نه؟
جدیِ جدیِ جدی، خیلی از آدم‌ها، اون روزها، نه فقط توی جنگ، با این فکر کشته شدن، که ما، بچه‌های اون روزها، باید خوب زندگی کنیم، فقط یک‌م فکرتر کنین، لطفا.

0 comments: