آنچه گذشت در چند پرده- پرده سوم

و اما انسون چه عکس‌العملی از خودش نشون می‌ده.
انسون مثل بچه‌ی آدم قبول می‌کنه اشتباه کرده. لبخند هم می‌زنه. چه جالب هم می‌گه.
بعد می‌ره پیش رئیس‌تر و می‌گه که آنچه گذشت رو، و این مکالمه‌ی زیر:
من: آقای بهمونی، آقای فلونی درست کردن اون اس.پی رو.
آقای بهمونی: ا؟ مشکل چی بودك
من: هیچی. نباید از کرسر استفاده می‌کردم.
آقای بهمونی: خب زمان‌ش چقدر شد؟
من: نمی‌گم. :D
آقای بهمونی: شش ساعت شد، شش دقیقه دیگه مثلا.
من: نخیر شد نوزده ثانیه.
آقای بهمونی: یاه یاه. (شنیداری)
من: این در بالکن رو باز کنین،‌ بی‌زحمت.
آقای بهمونی: نه شما برو دو طبقه بالاتر.
من: آره واقعا. اشتباه کردم.
آقای بهمونی: (در حالیکه رو به جمع کرده و اشک در چشمان‌ش حلقه زده و از داشتن همکاری مثل من خوشحال است) خوشم می‌آد از این روحیه. اشتباه کرده، راحت می‌گه اشتباه کردم. توجیه نمی‌کنه.
من: آره ده دقیقه‌ی دیگه که صدای یک داد در حالِ‌ سقوط رو شنیدین بهتون می‌گم روحیه یعنی چی. (من صدا شکسته)


به هر حول، در هر حالتی روحیه‌تون رو از دست ندین. این لبخندِ کلا چاره‌ساز است، حالا گیریم گاهی باعث شه، مردم بگن، این اصلا توی کارش جدی نیست.

0 comments: