گاهی آدم فکر میکند که بنشینم قبل از خواب این قسمتش (+) رو ببینم و بعدش... بعد خب آدم از کجا بدونه که این همه چیز قرار است پیش بیاید و ... . آدم است دیگر، مینشیند به گریهیی نرم برای این کارولین بیچوره. چه چهرهی آشنایی داشت. چه خطهای رو به پایین لبش، آشنای این آروزهاست انگار. چه آدم دلش برای نورا سوخت. چه بد شد همه چیز. چه قاطی شد همه چیز. اصلا آدمیزاد پدیدهیی است ها. آدم چقدر دلش بینیازی میخواد. آدم دلش یک درخت میخواهد. یک جنگل، آدم بارون درخت نشین باید بشود انگار.
و اصلا، ترسناکتر و شیرینتر از ذات آدمها هست؟
و اصلا، ترسناکتر و شیرینتر از ذات آدمها هست؟
0 comments:
Post a Comment