یکی از فلدرهای ماریا کری رو باز میکنم، میذارم بخوونه، در اینگونه مواقع هر گونه حسی ممنوع است و فقط باید یکی بخوونه، که خوونده باشه، پیرهن دامن دامن فروردین رو در میآرم به جاش یک بلوز و شلوار میپوشم و حتی جوراب پام میکنم و دست به کار میشم.
باقیماندهی پوسترهای دیشب در لایههای بالاتری قرار دارند، اسم همراهان دیشب رو پشتش مینویسم، میذارم توی جعبهی، سالها بعد یادم بموونه، ملافهی رویی تخت رو تکون میدم که هر چی توی دلش رو بالا بیاره کف اتاق که برن سر جاشون. (سالبوتامولی که دیشب در آغاز طوفانِ عصر دست کردم توی کیف و نبود و ترسیدم و قوت قلب دادم به خودم که طوری نی دادا، دیگه بهار تموم شده، هم جزو خوردنیهاش بود، جدای از جوراب و هی تیغی که خب خطرناک است در شبهای زیر پا) و. بعد رو تختی چروک رو پهن میکنم و محل نمیذارم، چروکهاش باز میشه بابا.
جعبهی خالی عطر رو میذارم درون بستهش که برود در کنار سایر عطرهای تمام شده، (گفته بودم هر عطری برای من رابطهیی ست و این یکی نشد که رابطه بشه و باید که عوض بشه) و انواع خوشبو کنندههایی که تمام شدند و دیگه با سر و ته گذاشتنشون هم چیزی ازشون در نمیاد و باید که برن توی سطل( سلام آقای ایو روشه، ال بوی چای سبز) و کتابها میرن در طبقهی خودشون و میز کامپیوتر جمع میشه. ماگِ مناسبِ مراسم شیر نسکافه و ساقهطلایی خوری، در آستانهی کپک زدگی، داخل سینک میرود، و فنجان آبمیوه خوری هم، سلام آقای سن ایچ، ال آب انار، و مانتوهای منتظرِ اتو، حالا روی میز اتو دراز کشیدن و بندِ کفشهای، شستشو لازم، در میاد و میره توی سینکِ دستشویی برای خیس خوردن و واکس و دستکش حاضرند و برس شستن کفشها، سلام نیوش، ال آل استار قلابیِ چینیِ زود پاره شده و دی وی دیها آروم میگیرن و طرحِ اون Tools، پایگاه دادههای در حال توسعه مینشیند به امید پیادهسازی، سلام آقای گیتس ال C# و بالشتک بچهش رو در میارم و میذارم توی جعبهش که خاک نخورد و تصمیم میگیرم، دو سال است، تن سپردم به تنبلی دامنها، وقتش که برگردم سرِ خونه زندگیم.
باقیماندهی پوسترهای دیشب در لایههای بالاتری قرار دارند، اسم همراهان دیشب رو پشتش مینویسم، میذارم توی جعبهی، سالها بعد یادم بموونه، ملافهی رویی تخت رو تکون میدم که هر چی توی دلش رو بالا بیاره کف اتاق که برن سر جاشون. (سالبوتامولی که دیشب در آغاز طوفانِ عصر دست کردم توی کیف و نبود و ترسیدم و قوت قلب دادم به خودم که طوری نی دادا، دیگه بهار تموم شده، هم جزو خوردنیهاش بود، جدای از جوراب و هی تیغی که خب خطرناک است در شبهای زیر پا) و. بعد رو تختی چروک رو پهن میکنم و محل نمیذارم، چروکهاش باز میشه بابا.
جعبهی خالی عطر رو میذارم درون بستهش که برود در کنار سایر عطرهای تمام شده، (گفته بودم هر عطری برای من رابطهیی ست و این یکی نشد که رابطه بشه و باید که عوض بشه) و انواع خوشبو کنندههایی که تمام شدند و دیگه با سر و ته گذاشتنشون هم چیزی ازشون در نمیاد و باید که برن توی سطل( سلام آقای ایو روشه، ال بوی چای سبز) و کتابها میرن در طبقهی خودشون و میز کامپیوتر جمع میشه. ماگِ مناسبِ مراسم شیر نسکافه و ساقهطلایی خوری، در آستانهی کپک زدگی، داخل سینک میرود، و فنجان آبمیوه خوری هم، سلام آقای سن ایچ، ال آب انار، و مانتوهای منتظرِ اتو، حالا روی میز اتو دراز کشیدن و بندِ کفشهای، شستشو لازم، در میاد و میره توی سینکِ دستشویی برای خیس خوردن و واکس و دستکش حاضرند و برس شستن کفشها، سلام نیوش، ال آل استار قلابیِ چینیِ زود پاره شده و دی وی دیها آروم میگیرن و طرحِ اون Tools، پایگاه دادههای در حال توسعه مینشیند به امید پیادهسازی، سلام آقای گیتس ال C# و بالشتک بچهش رو در میارم و میذارم توی جعبهش که خاک نخورد و تصمیم میگیرم، دو سال است، تن سپردم به تنبلی دامنها، وقتش که برگردم سرِ خونه زندگیم.
0 comments:
Post a Comment