دختری به نام من

من آدمِ خود رای‌ی هستم. نه ال هیجان این روزها، در زندگی آدم خود رای‌ی هستم. حتی اگر خلاف مصلحت‌م باشه.
تمام زندگی‌م، رسما، تموم روزهایی که گذروندم، را برای خود رای بودن‌م صرف کردم.
خودم می‌توونم. خودم می‌کنم. بده خودم. و برای هر چیزی راهِ خودم رو پیدا کردم و می‌کنم، حالا کاری به این ندارم که چقدر اذیت شدم سرِ این خودم‌ها، چقدر زمان‌های بیخودی رو از دست دادم، که صرف آزمون و خطای، حتی بی‌حاصل شدن.
کلا از آموزش فراری‌م. خودم یاد می‌گیرم. می‌توووووووووووووووووووونم. و حالا... .
حالا که این روزها شدم مصداق بارزه اصطلاحِ سرِ پیری و معرکه‌گیری، آمده یقه‌م رو گرفته که این بار نه خانوم جان و من خاضعانه و خواهشانه، سر سپردم به فرمان و چگونگی‌ش.
همانطور که شاید بدانید، از بعد از نوروز، شروع کردم به یاد گرفتن ویلون. و این سازی‌ست که هیچ شوخی ندارد. آدابی و ترتیبی دارد که حتی اگر فکر کنید به من چه که بقیه کر شدن، مجبورتون می‌کنه تن بدین بهش. خب گوش نوازنده نزدیک‌ترین‌ست به ملکوت.
پنج انگشت دستِ راست باید درست و درمون آرشه رو نگه دارند، برای فشارِ یکسان در تمام طول آرشه. کم و زیاد شدن این فشار، صدای ساز رو تغییر می‌ده. آرشه باید کامل و در عین حال کج بنشینه روی سیم‌ها. انگشت‌های دستِ چپ، باید اینجوری، که نمی‌بینید، بنشین‌ن روی سیم‌ها و باید ساز رو درست دست گرفت، که در غیرِ اینصورت دست و گردن و غیره را بر باد می‌دهید و ... . و مجبورید، و مجبورم بگم چشم خب. من، منی که خدا به سر شاهده، (2) چقدر این چشم گفتن سخت‌مِ.
و این روزها، روزگار، به هر شکلی، سعی در ویرانیِ ادعا‌های من داره. چقدر روی سست‌ی هستند همشون.
نشون به نشونِ دیشب. من که بودم، آدمِ قوی و با اصول جوگیر نمی‌شه که واه واه، پوسترِ قدی در دست، در میان ولیعصر قدم‌زنان که همراه شدی عزیز؟
منِ، آدم در زندگی باید کلی هیجان داشته باشه، دیروز از فرطِ هیجان‌زده‌گی، به یک غمِ مبسوطی رسیده بودم، دیدنی.
و این آن مرحله از عرفان است که آدم آروم آروم من‌هاش رو می‌ذاره کنار. آروم آروم باید و نباید چندانی نداره. آروم آروم، تن می‌ده به سرشتِ واقعی‌ش. سرشتِ واقعیِ که به سختی خودش رو به شما می‌شناسونه، لابد چون ارزشمند‌ترین است. سرشتِ‌ دخترِ آروم‌م.

(یک توضیح واضحات بدم؟ خب گاهی آدم ایمیل‌هایی دریافت می‌کند که فکر می‌کند بهتر است بگوید. من هر ایرادی داشته باشم، یک دونه ایراد رو مطمئن‌م ندارم. من اهل فخر فروختن، نمایش دادن، راحت‌ترش، پز دادن نیستم، اصلا. هر چند، شاید گاهی اینطور به نظر بیاد که دارم این کار رو می‌کنم، ولی خودم می‌دونم که هنوز چیزی ندارم که بخوام بهش افتخار کنم، در حدی که من خیلی‌م. خیلی از تعریف کردن‌های من، فقط فرو نشوندن هیجانیِ که هر کار جدیدی برای من داره. و من هی درباره‌ش حرف می‌زنم، حرف می‌زنم، به امید روزی که آروم بگیرم. که دیگه نو نباشه. خب؟)

0 comments: