ابتدا بگردین توی اینترنت، هتلها و اماکن فیلان و مشخصاتشون و قیمتها و غیره رو پیدا کنید، کمی با یلدا چت کنید و آدرس بپرسید، و حتی شمارهی تاکسی بیسیم رو. بعد زنگ بزنید آقای آژانسی، بلیط و هتل رزرو کنید. شایان ذکر است که اگر، هتل رو اینجوری رزرو کنید، نیازی به اخذ فیلان از اماکن ندارین، آژانس هست.
بعد شیلان پیلان کنین برین فرودگاه مهرآباد، بگردین پرواز خود را بیابید. کوش پس؟
سلام خانوم، پرواز شماره لاب لاب کوش پس؟
تاخیر داره خانوم؟
ا؟ چقد تاخیر داره خانوم؟
معلوم نیست. سه چهار ساعت خانوم.
ا؟ چه خوب.
بعد برین بشینین، هی زنگ بزنین به این و اون که تو چی میگی؟ در همین عوالم، گوشتون به تلفنهای مردم باشه: آره مینو جون، زنگ زدم حلالیت بطلبم. این پرواز تاخیر داره. معلوم نیست چی کار میخوان بکنن. شاید هواپیما رو عوض کنن. شاید تعمیر کنن. معلوم نیست. آره قربونت، حالا بهت خبر میدم، خلاصه که حلال کن ما رو.
از اونطرف بچهش: اوووووووووووووه مامان حالا فوقش سقوط میکنه دیگه. (این بچه به یک مرحلهیی از عرفان رسیده که من تا آخر عمرم نمیرسم.)
خلوصه، خب پرواز دیگهیی امروز هست؟
نع.
قطار؟
نع.
اتوبوس؟
چهارده ساعت طول میکشه.
هانم؟
چهارده ساعت تو راهی.
خانوم آژانس؟
جونم خانوم فلونی؟ بوگو؟
من هتلمو نخوام چی میشه؟
یک شبش رو میستونیم ازت، بقیهش رو برمیگردونیم.
آهان، خب بستونین.
آقای ترافیک، کی میره این؟
شیش بعد از ظهر.
خب بلیطم؟
کل هزینه به خاطر تاخیر پیش از دو ساعت بر میگرده بهتون.
خب مرسی.
خوش گذشت. حالا، چهار روز در خانه داریم. خوش میگذره.
اقلا بعد از دو سال و چهار ماه، یکم دورتر از اکباتان رفتم. من میتوونم.
پینوشت، تنها دلیلش، فقط تاخیر داشتن بود، و اینکه معلوم نبود، هواپیما رو عوض میکنن، یا تعمیر، منم که شجاع.
پینوشتتر، اقلا اونجا، این کیف همیشه پر از دفتر من و کلی خودکار و رواننویس و فلان در رنگها، به درد اون مامان خورد که بچهی چهار پنج سالش داشت میگفت، گه خوردم با شما اومدم. بعله.
بعد شیلان پیلان کنین برین فرودگاه مهرآباد، بگردین پرواز خود را بیابید. کوش پس؟
سلام خانوم، پرواز شماره لاب لاب کوش پس؟
تاخیر داره خانوم؟
ا؟ چقد تاخیر داره خانوم؟
معلوم نیست. سه چهار ساعت خانوم.
ا؟ چه خوب.
بعد برین بشینین، هی زنگ بزنین به این و اون که تو چی میگی؟ در همین عوالم، گوشتون به تلفنهای مردم باشه: آره مینو جون، زنگ زدم حلالیت بطلبم. این پرواز تاخیر داره. معلوم نیست چی کار میخوان بکنن. شاید هواپیما رو عوض کنن. شاید تعمیر کنن. معلوم نیست. آره قربونت، حالا بهت خبر میدم، خلاصه که حلال کن ما رو.
از اونطرف بچهش: اوووووووووووووه مامان حالا فوقش سقوط میکنه دیگه. (این بچه به یک مرحلهیی از عرفان رسیده که من تا آخر عمرم نمیرسم.)
خلوصه، خب پرواز دیگهیی امروز هست؟
نع.
قطار؟
نع.
اتوبوس؟
چهارده ساعت طول میکشه.
هانم؟
چهارده ساعت تو راهی.
خانوم آژانس؟
جونم خانوم فلونی؟ بوگو؟
من هتلمو نخوام چی میشه؟
یک شبش رو میستونیم ازت، بقیهش رو برمیگردونیم.
آهان، خب بستونین.
آقای ترافیک، کی میره این؟
شیش بعد از ظهر.
خب بلیطم؟
کل هزینه به خاطر تاخیر پیش از دو ساعت بر میگرده بهتون.
خب مرسی.
خوش گذشت. حالا، چهار روز در خانه داریم. خوش میگذره.
اقلا بعد از دو سال و چهار ماه، یکم دورتر از اکباتان رفتم. من میتوونم.
پینوشت، تنها دلیلش، فقط تاخیر داشتن بود، و اینکه معلوم نبود، هواپیما رو عوض میکنن، یا تعمیر، منم که شجاع.
پینوشتتر، اقلا اونجا، این کیف همیشه پر از دفتر من و کلی خودکار و رواننویس و فلان در رنگها، به درد اون مامان خورد که بچهی چهار پنج سالش داشت میگفت، گه خوردم با شما اومدم. بعله.
0 comments:
Post a Comment