کرج بود. من بودم و بیست و نه آدم دیگه. ما بودیم و یک باغ بزرگ پر از درخت. شب بود و دور بودن و سکوت درختها. شب بود، سایه ی درختها روی آب استخر هم بود. آب استخر بود و سایه درختها، تصویر ماه شب چهارده روی آب هم. شب بود و سکوت بود و درختها و استخر بود و ماه بود و باد بود و آب موج برداشته و لغزان. من بودم و قرصهای سرماخوردگی و حاصل ساقی و خماری دیر و دور.
همه چیز بود.
همه چیز.
ولی توی خیرگی من به استخر، هیچ آدمی و زمانی و مکانی نبود که یادآوری باشه. چه به خوشی، چه به ناخوشی.

پن: در هر سفری حضور یک اصفهانی با لهجه و واژه واجب است. بس که خوب این اصطلاحاتشون.

0 comments: