اگه از من بپرسن، بدترین صفت‌ت؟ بدون شک می‌گم ترسو می‌باشم، خیلی.
حالا این بماند اینجا.
ده سال پیش که اولین دندون عقل‌م رو جراحی کردم، بهم گفته بودن که یکی از دندون‌های عقل‌م نهفته است و افقی و باید عمل بشه. هر بار که عکس رو می‌دیدم، یک امکان نداره حواله می‌کردم و خلاص. تا اینکه چند وقت اخیر، هر جای دهن‌م درد می‌گرفت می‌گفتن از اون دندون عقلِ. ای بابا از این رفلکس حتی در دهان. و آخرین بار هشدار که ممکن است منجر به کیست شود. و کشیدن‌ش، چون سن بالاتر رفته بود، ممکن است منجر به سر بودن لب برای چند سال آینده. ولی کاری بود که باید انجام می‌شد و شد.
اول خدا پدر مترو رو بیامرزد. من چه‌طوری می‌خواستم یک ربع به چهار از دم لانه‌ی جاسوسی برسم به چهار و نیم قلهک؟ این اولین مچکرم.
دوم، خب من اضطراب داشتم زیاد. صدای قلب‌م رو می‌شنیدم به راحتی. رسیدم که، دیدم آقای دکتر وقت گذاشته، کسی رو صدا کرده، یا سلیقه‌ی خودش را به کار انداخته و صندلی‌های اتاق انتظار رو متناسب انتخاب کرده با رنگ کاغذ دیواری‌های دیوار. من حواسم رفت به هی که روزهایی که داشته اینجا رو مرتب می‌کرده، من حواسم رفته به شر آیتمزهای گودرم. مهم نیست که هم سلیقه نیستیم چندان. بعد آقای دکتر که میاد، من حواسم هست به شلوار جین و کفش‌های کتانی. من حواسم هست به اینکه خیال‌ش لابد راحت‌تر از کت و شلوار پوشیدن بوده، من دل‌م لبخند می‌زنه. در اتاق‌ش که باز می‌شه، من نیشم رسما باز می‌شه که روی دیوار روبروم، جای پشت سرِ‌ آقای دکتر، یک نقاشی دیواری است، از زنِ‌ آبی که دارد می‌رقصد.
بعد که می‌رم، می‌شینم،‌ دکتر که می‌گه، شیوا، اون خزنبلوکا رو بده به من، من آروم‌م که می‌دونم شیوا یکی مثل خودمونِ. شاید یک دانشجویی که فک کرده عصرها می‌شه پول هم در آورد. من شنیده بودم که شیوا، صداش اصلا سوسن جونی نیست و آرومه بسیار و خیال‌م راحت می‌شه.
بسیار درد داشت. بسیار سخت بود. حس می‌کردم الان فک‌م کنده می‌شه، خود دکتر با اینهمه تبحر گفت که عمل سختی بود، ولی خب عمل بود دیگه. خوبی‌ش این بود که فقط درد داشت. خوبی‌ش این بود که هیچ رفتار آزار دهنده‌یی نبود. خوبی‌ش دیدن آدمی بود، که براش فقط پول درآوردن مهم نبود، براش آرامش خودش و آدم‌های بیمارش و همکاراش هم مهم بودن. خوبی‌ش اهمیت دادن به چیزهای کوچکی که باید درست باشن، ولی اینقدر عادت کردیم به هردم‌بیل و عادت‌مون دادن، که یادمون می‌ره، چه کوچک‌های پر اهمیتی ریخته‌ان اطرافمون. اونقدر که ذوق می‌کنیم: یادم باشه به همه بگم، جدای از اینکه کارش خوب بود، مطب‌ش مهربون بود. با من.

0 comments: