هستند آدمهایی که به صورت پیش فرض نویسنده هستند.
هستند آدمهایی که باید برانگیخته بشوند، تا بنویسند.
هستند آدمهایی که راحتتر برانگیخته میشوند، مثلن صحنهیی پشت چراغ قرمز میبینند و مینویسند، مثلن، همین خانوم آذینِ لحظهها.
مثلن، فیلم میبینند و برانگیخته میشوند و مینویسند، مثلن سرهرمس.
مثلن، باید بمیرند تا برانگیخته بشوند، مثلن، همین نگارنده، ولی رویشان زیاد است و توقعشان به سقف میرسد. آنقدر مینویسند، مزخرف هم که شده، تا بلکم برانگیخته شوند. میخوام بگم، آدم برعکس هم داریم. زیاد.
میخوام بگم، منی که الان من است، چقدر از این نوع بودنش رو مدیون وبلاگستان و گودر است.
هستند آدمهایی که باید برانگیخته بشوند، تا بنویسند.
هستند آدمهایی که راحتتر برانگیخته میشوند، مثلن صحنهیی پشت چراغ قرمز میبینند و مینویسند، مثلن، همین خانوم آذینِ لحظهها.
مثلن، فیلم میبینند و برانگیخته میشوند و مینویسند، مثلن سرهرمس.
مثلن، باید بمیرند تا برانگیخته بشوند، مثلن، همین نگارنده، ولی رویشان زیاد است و توقعشان به سقف میرسد. آنقدر مینویسند، مزخرف هم که شده، تا بلکم برانگیخته شوند. میخوام بگم، آدم برعکس هم داریم. زیاد.
میخوام بگم، منی که الان من است، چقدر از این نوع بودنش رو مدیون وبلاگستان و گودر است.
0 comments:
Post a Comment