میرسد روزگاری که نه تنها هنگامهی شنیدن ترانهیی خاطرهانگیز، پشت پلکهای بستهی آدم، تصویر هیچ آدم دیگهیی نقش نمیبنده، که هر چقدر هم بخوای و تلاش کنی، که هی، فلونی، الان جای تو اینجاست ها، تو باید باشی، نمیآد و نمیشینه.
اینجور وقتها، دلت به خودت مطمئن میشه.
فقط، اون آخراش، غمی میشینه، از جنس آدم بودن. که خب، آدم است و قادر. هزار ماشاالله.
اینجور وقتها، دلت به خودت مطمئن میشه.
فقط، اون آخراش، غمی میشینه، از جنس آدم بودن. که خب، آدم است و قادر. هزار ماشاالله.
0 comments:
Post a Comment