on and on

چند شب پیش، برای اولین بار داشتم توی بزرگراه نیایش راننده‌گی می‌کردم. و مرا ترسی شفاف فرا گرفته‌بود. نیایش کلن آدم را به سرعت فرا می‌خواند. منهم تحت‌تاثیر و تند می‌رفتم، متوجه نبودم و دیدم که تنها صدای ماشین در گوشم بود. ترسیده بودم و فکر کردم، کاش یکی بخوونه. دیدم که پنل ضبط سر جاش نیست و منهم نمی‌توونستم درش بیارم، بذارم‌ش سر جاش. شروع کردم به خووندن، با خودم.
ای توبه ام شکسته...
بعد یاد دوران کودکی و یک عدد پیکان فیروزه‌ایی پدر خانواده افتادم. هر بار سوارش بودیم، داشتیم یه چیزی می‌خووندیم. پنج نفر آدم که پیش میامد، هر کسی یه جایی‌ش رو اشتباه بخوونه. اشعار اغلب توسط پدر خانواده دست‌کاری شده بودند.
لرزون لرزون
پت پت گ...
اومدم در خونتون
یک شاخه گل در دستم
سر راهت بنشستم
از پنجره منو دیدی
پت پت پت پت لرزیدی
آاااااااااااااااااااااااااااااه به خدا (شایدم چه کنم)کز خاطرم، برود
یا، من بودم و مازیار که پشتمون رو می‌کردیم به مامان و بابا و از شیشه‌ی پشتی، هی سر ماشین پشتی‌ها داد می‌زدیم که هووووووووووووووو نیا تو پارکینگ ما. ماشین می‌پیچید و پارکینگ ما عوض می‌شد.حالاها دیگه، کی تا کی بشه، پنج نفرمون سوار ماشین بشیم. کی تا کی بشه یادمون بره ضبط رو. یادمون هم بره، من و برادر و پدر خانواده، که همیشه زودتر حاضریم، می‌شینیم منتظر خواهر و مادرمون و، زنگ می‌زنیم که پنل یادت نره. و یکی، یک نره غولی می‌خواند که
Dance me to the wedding now, dance me on and on
ما هم فقط سر تکون می‌دیم که
on and on
غرض، گفتن چه روزای خوبی بودن که دیگه نیستن، نیست. غرض یاد ایامی ست که دیگر نیست.

0 comments: