کمتر آدمی خودش برای خودش کافیه.
آدم‌ها برای بودن‌شون. برای تعریف شدنشون. به خیلی چیزها و کَس‌ها نیاز دارند.
من آدمی رو نمی‌شناس‌م که بشه مستقل تعریف‌ش کرد.
بعد شاید برای همینه که آدم، دلش می‌خواد خیلی چیزها رو با بقیه شریک باشه. تعریف کنه، حرف بزنه.
مثلن؟
مثلن همین واژه‌ی محافل ادبی، از اونجایی اومده که، یک روزی یکی نشسته یک کتابی نوشته، داستانی گفته، شعری، بعد فکر کرده خب فلونی هم بدونه بد نیست، می‌فهمه من چی می‌گم.
یا که، بهمونی نشسته کتاب فلونی رو خوونده، برانگیخته شده حسابی، فکر کرده، واای که بهمدانی بخوونه اینو، چه خوشی می‌شه.
و اینطوری بوده که محفل ادبی شکل گرفته. و همین‌طور سایر محافل.
مثلن؟
مثلن همین وبلاگستان، چقدر آدم به روش‌های تکراری پیشین، به شیوه‌ها مرسوم تلفنی، کلامی، بیاد و روزش رو تعریف کنه، برای چهار آشنای اطراف؟ روشی می‌خواد نوین.
می‌آد، همون خاطره‌ی روز رو که برای دوستان‌ش تعریف می‌کرده، توی وبلاگ می‌نویسه. غریبه‌ها می‌خوونن و چیزی از زندگی‌ش می‌فهمن که خودش هم نفهمیده بوده،
تا یک روزی می‌رسه که می‌بینه، کسی زندگی‌ش رو از مکزیک خوونده. و اون روزِ که به محفل خودش رسیده لابد.

0 comments: