پارسال، آقای رئیس اینا، خودش رو کشت که تعطیلات عید، هفته‌ی دوم رو بیاید شرکت. من نرفتم. کلی هم حرص خورد بدبخت. ولی نرفتم. امسال که دیگه شرکت نیست، با خیال راحت و دلی آسوده رفتم. از بخشی از این رفتن هم کلی خوشم اومده.
ف، می‌گه مدل‌ت اینجوریِ کلن. نباید چیزی رو بهت گفت، خودت باید کارِ خودت رو بکنی، اگه بهت بگن، عمرن نمی‌کنی،
راست می‌گه. عادت به حرف شنوی ندارم. برخورد مادر و پدرم کلن این‌طور بوده که زندگی خودتِ و خودت می‌دونی، شاید فقط یکی دو استثنا داشته این، و گرنه کلنی خودم بودم و زندگی‌م.
و بعد، از وقتی رفتم سرِ کار، یک‌بار هم یک رئیسی نداشتم که درست درمون باشه. هم فن رو خوب بدونه، هم مدیر باشه. یا این بوده، یا اون، یا هیچ کدوم. (چهارتا رئیس داشتم تا حالا)
بعید می‌دونم هیچ وقت بتوونم به کسی بگم، چشم.

0 comments: