همیشه برای اینکه بیخودانه کتاب میخرم، به خودم فحش میدم، که شما اول اونا رو بخوون، بعد. ولی حرف گوش نمیدم و ... (تقریبن مثل همهی آدمهایی که کتاب میخوونن) ولی امروز که دست به کمر، داشتم از بین نخووندهها یکی رو انتخاب میکردم، کلی کیفور شدم. انگار یک کتاب فروشی توی خونه داشته باشی و هر کدوم خواستی رو سر صبر انتخاب کنی...
برای بار سوم، طرف خانه سوان. باشد که اینبار تمام شود.
حوصله کنم، و دربارهی شبِ ممکن بنویسم. خیالم راحت میشه. و وجدانم آرام.
پن: عنوان این نوشته، اشاره به تلاشی مذبوحانه، برای آشتی با اینجا نویسیست و هیچ ارزشِ دیگری ندارد.
برای بار سوم، طرف خانه سوان. باشد که اینبار تمام شود.
حوصله کنم، و دربارهی شبِ ممکن بنویسم. خیالم راحت میشه. و وجدانم آرام.
پن: عنوان این نوشته، اشاره به تلاشی مذبوحانه، برای آشتی با اینجا نویسیست و هیچ ارزشِ دیگری ندارد.
0 comments:
Post a Comment