خونه‌ی روبرویی شرکت، خونه‌ی عمه خانوم، یه دونه آویز داشت، مثل این خونه‌های ژاپنی، باد که می‌آمد، صدای خوبی می‌داد که دوست داشتم. هر بار گلشیفته می‌آمد توی اتاق بهش می‌گفتم، گوش کن ببین چه صدایی داره.
گلشیفته برای تولدم، یه دونه از این آویزها آورد. چوبی‌ش رو. شکل جغد بود. آویزون کردم توی اتاق‌م. جاش خوب نبود و هیچ وقت صداش در نیومد.
امسال، اتاق رو که رنگ کردم، بنا به چون‌که، فکر کردم دل‌م نمی‌خواد آویزون‌ش کنم. دادم به مامان، که من نمی‌خوام، اگه تو می‌خوای... .
مامان برداشت آویزون‌ش کرد به شاخه‌ی درخت گیلاس. که صدا کنه و پرنده‌ها نشینن روی درخت به خوردن گیلاس‌ها. گفت، ببینیم، امسال از این گیلاس‌ها چیزی بهمون می‌رسه.
خودش هم حواس‌ش بود. هر بار می‌فهمید نشستن، می‌رفت کیش‌شون می‌کرد. بعد هم از ترس اینکه بخورن‌، زود، همین امروز، رفت چیدشون. آورد بهمون داد، هنوز مزه ندارن خیلی. خیلی هم بزرگ نشدن، خوش‌رنگ‌ن ولی.
صدای چوب‌های آویزون از جغد، به خاطر هوای هنوز خوب تهران، مدام در می‌آد. صداش یک حسِ تازه‌ست. چیزی به انواع و اقسام نوستالژی‌هام اضافه شد.
صدای جغد چوبی‌ِ بهارِ هشتاد و نه.

0 comments: