من حتی هندوونه دوست ندارم

حالا دیگه اونقدر آروم شدم، که نگاه کنم به خودم و بفهمم، هندوونه‌هایی که برداشتم بزرگ هستن. که هی زندگی رو حروم خودم نکنم که تو هیچ غلطی نکردی بدبخت. می‌دونم که کردم و دارم می‌کنم. می‌دونم همه‌ی ایراد از ابعاد کارها بوده. که هر کدوم اونقدر بزرگ هستن که اندازه‌ی یک زندگی، برای یک آدم وقت بخوان. و من دوست داشته باشم، همه رو با هم، توی یک حرکت، به انجام برسونم. نه اینکه نشه، دیر می‌شه. زمان می‌خواد. ناامیدی داره، فحش به خودی داره، غصه داره، حسرت داره، ولی آخرش، خوشی. که تسلیم خواستن‌ت شدی. که تسلیم، نمی‌شه، نشدی.
حالا و توی این سن، (هار هار هار) تنها چیزی که گاهی یادم میاد که ا، وقت نکردم بشم، پولدار بودنه. هنوز پولدار نشدم. هووم، من اعتراف می‌کنم، لوکس، از واژه‌های دوست داشتنیِ منه. که خب، فعلن وقت ندارم بهش برسم. بعدن. یکم دیرتر.
فعلن اینها رو، بذارم یک جایی، که ساحل سلامت‌شون باشه. خودم رو هم.

0 comments: