مبارزات فانی


برای اینکه زخم بستر نگیرم، برای خودم برنامه گذاشتم که حتمن هر روز ساعت 9 تا ده صبح، بروم و بدوم. امروز صبح که بیدار شدم، دیدم آسمان ابری است و ابر ضخیم است و کی حوصله دارد از جایش بلند شود، و "گو تو هل" و به حال خواب ادامه دادم و لحاف تا زیر گلو و به فرندز دیدن خود ادامه دادم.
-میان کلام، شانسی که دارم، اینه که با دخترعمویی زندگی می‌کنم که به جای ابزارهای معمول آدم‌ها، احتمالن از فنری، چرخی چیزی برای حرکت استفاده می‌کند و در زندگانی با کاتالیزور تغذیه می‌کند، و اصلن به خانواده‌ی لاک پشتی پدری‌مان نرفته. به همین دلیل روزهایی که سر کار نیست، و بیرون می‌رویم، خطر زخم بستر به صفر می‌رسد. در غیر اینصورت، بله، در غیر اینصورت من زخم بستر می‌گیرم. -
بعد، طرف‌های ظهر که شد، "د سان واز شاینیگ و د اسکای واز بلووووو" ناهار خوردم، حمام رفتم، ابرو برداشتم، و دیدم، نخیر بیرون خیلی دل‌بر است و اصلن نمی‌شود، نادیده گرفتش. رخت و لباس مناسب دویدن در خارج سرد رو پوشیدم و رفتم بیرون.
هر روز سعی می‌کنم مسیر رو عوض کنم، که یک چیز جدیدی ببینم، امروز از خیابان ملکه‌ی شرقی رفتم، جارویس رو رفتم پایین، تا به خیابان پادشاه برسم. (مثلن می‌شود از خیابان مجلس رفت و رسید به پادشاه،)
خیابان جارویس، پر از پلیس بود. تقریبن در تقاطع جارویس و پادشاه، پارکی هست که مردم معترض کانادا، تجمع کرده‌اند.
-میان کلام، مردم معترض، ظاهرن به این موضوع اعتراض دارند که چرا یه بخشی از مردم پولدار هستن و یه بخشی نیستن. زیاد پیش آمده که من از کنار این پارک رد بشم، و چه بوی علفی بیاید. بعد خیابان پادشاه خیابانی است پر از ساختمان‌های بلند. با مردم خوش تیپ کارمند. با مردم خوش تیپ کارمند سیگاری، که پایین ساختمان سیگار می‌کشند. دولت کانادا برای مردم امکانات رفاهی فراهم می‌کند، اینطور که پناهگاه دارند، و غذا. ولی این وسط، مردم می‌گویند ما نمیایم توی این پناهگاه‌ها، و در خیابان استیم. دولت می‌گوید، بیا پس اقلن این سوپ را بخور، و این قهوه را، یخ نزنی یه وقت. ازشان بپرسید چی می‌خوای پس، نمی‌دانند. با ایشان احساس نزدیکی می‌کنم. چته خب؟ نمی‌دونم. ولم کنین، اصلن.-
ظاهرن یک روزی که مردم معترض در پارک آتش روشن کرده بودند، باعث شدند یک چادر آتش بگیرد. اینجا آتش موضوعی بسیار مهم است، زیرا که همه چیز از چوب است، مثل پینوکیو استن، و پلیس گفته است جمع کنید بساط‌‌‌تان را. خطرناک شده‌اید. و مردم معترض گوش نکردن.
داشتم جارویس رو می‌رفتم پایین، که دیدم پر شده از ماشین پلیس، آمبولانس، ماشین‌های تلویزیون "برکینگ نیوز" اتوبوس‌های پلیس. اتوبوس‌های پلیس با طرح خانوم‌های خندان. مردان پلیس شکم گنده‌ی خندان. مردان پلیس در حال تکست (همان اس ام اس فارسی) زدن. در حال معاشرت.
هه. دلم می‌خواست، یک نفر که تهران را، در 9 ماه آخر سال 88 دیده بود، با من بود. می‌رفتیم می‌نشستیم توی پارک، من هم باهاش یه سیگار می‌کشدم، اول یک عالم بهشان می‌خندیدیم، بعد ساکت می‌شدیم، ساکت می‌شدیم.

3 comments:

Anonymous said...

اس.ام.اس فارسی نیست .
‌شورت مسیج سرویس می‌شود

چندگانه said...

بله پیامک حتی

نسیم said...