گردنم درد میکنه. زیاد. امروز بیشتر از چند روز گذشته. و کلافهام کرده... .
تا به حال زندگی، پدر و مادر و نگار و لیلا، با صدای ناله توی خوابهای مزخرف من بیدار شدهان.
دیشب هم. یعنی دم صبح هم. ساعت چیزی بین شش تا شش و نیم، خواب دیدم دیر رسیدم خونه و مردی ژندهپوش دنبالم میآد و منتظره انگار من در رو باز کنم بیاد توی خونه. با خودم فکر کردم که گور بابای دیر وقت بودن و چراغ خاموش، هم زنگ میزنم بسیار و هم داد میزنم که آدمهای خونه بفهمن بیان شاید مرد بره.
و شروع کردم داد زدن. که یهو این داد زدن میره توی بیداری. من تهش رو میشنوم. تهش که آدم توی خونه میاد بیدارم میکنه که داری خواب میبینی... به گوش خودم نالهست. نالههای بلند مزخرف.
بعد که بیدار شدم و خواستم از تخت بیام بیرون، دیدم که تمام پشتم سفت شده بود و گرفته بود و نمیذاشت از تخت بیام بیرون.
تازگیها حواسم هست، وقتهای زیادی منقبضام. وقت ساز. وقت رانندهگی، وقت بحثهای بیپایان با همکاران. وقت نشستن توی ماشین معاشر. وقت چهارزانو نشستن توی تخت و حرف زدن با معاشر. (با تقریب خوبی، همیشه منقبضام) باید حواسم باشه که شل کنم. همیشه یادم باشه که شل کنم.
شل کنم، و گرنه درد داره ها!
تا به حال زندگی، پدر و مادر و نگار و لیلا، با صدای ناله توی خوابهای مزخرف من بیدار شدهان.
دیشب هم. یعنی دم صبح هم. ساعت چیزی بین شش تا شش و نیم، خواب دیدم دیر رسیدم خونه و مردی ژندهپوش دنبالم میآد و منتظره انگار من در رو باز کنم بیاد توی خونه. با خودم فکر کردم که گور بابای دیر وقت بودن و چراغ خاموش، هم زنگ میزنم بسیار و هم داد میزنم که آدمهای خونه بفهمن بیان شاید مرد بره.
و شروع کردم داد زدن. که یهو این داد زدن میره توی بیداری. من تهش رو میشنوم. تهش که آدم توی خونه میاد بیدارم میکنه که داری خواب میبینی... به گوش خودم نالهست. نالههای بلند مزخرف.
بعد که بیدار شدم و خواستم از تخت بیام بیرون، دیدم که تمام پشتم سفت شده بود و گرفته بود و نمیذاشت از تخت بیام بیرون.
تازگیها حواسم هست، وقتهای زیادی منقبضام. وقت ساز. وقت رانندهگی، وقت بحثهای بیپایان با همکاران. وقت نشستن توی ماشین معاشر. وقت چهارزانو نشستن توی تخت و حرف زدن با معاشر. (با تقریب خوبی، همیشه منقبضام) باید حواسم باشه که شل کنم. همیشه یادم باشه که شل کنم.
شل کنم، و گرنه درد داره ها!
0 comments:
Post a Comment