"من که هر چی خواستی بهت دادم، من که به هر سازت رقصیدم."
یه تیکه دیالوگ توی فیلم کنعان هست، جایی که
مرتضی سعی میکنه بفهمه چرا مینا میخواد بذاره بره. دیالوگی مشابه این توی یک
میلیون فیلم و نوشته و حرف عادی و روزمرهی مردم هم هست و چیز خاصی نیست. ولی یه
عجزی کلافهگیایی سردرگمیایی یه حالا من بدون تو چی کار کنمی توی حرف زدن، یا
مدل حرف زدن مرتضی هست، که یاد من مونده و هر باری که کسی از مجموعهی فدارکاریهاش
توی رابطه با آدم دیگهایی حرف میزنه، توی این چند سال، این دیالوگ توی ذهن من
تکرار میشه.
حالا، چند وقته این داستان ذهن من رو مشغول کرده، و البته هنوز هم نتیجهایی
نگرفتم وصرفن مطرح کردنش توی این تارعنکبوت خاک گرفته است.
یکم اینکه، وقتی کاری رو برای کسی انجام
میدیم، هدفمون صرفن خوشحال کردن اون آدمه یا خودمون هم خوشمون میشه؟ نظر من به
دومی نزدیکتره. آدم از دیدن خوشحالی و برق چشم و ذوق آدم مقابلش انقدر کیف میکنه
که دلش بخواد مدام خوشحالش کنه، فقط برای دیدن اون لحظه خوشی توی چشمای آدم مورد
نظر.
به علاوه اینکه وقتی کاری رو به خاطر دل کسی انجام میدیم، خودمون رو از شر فرآیند
سخت انتخاب راحت میکنیم و همه چیز رو هوار میکنیم سر خوشی و علاقهی آدم مقابل.
(انتخاب کردن شاید سختترین کار موجود در دنیاست. بس که عقل آدمیزاد ناقصه و نمیکشه
به دیدن همهی جنبهها و به خصوص در مورد دیدن آینده کم میاره. و محدوده به روز و
هفته و ماه و سال بعد، نهایتن) و اینطوری وقتی چیزی خراب شد، خیالمون راحته و پا
روی پا میندازیم که من نبودم که. خودش خواست. (حالا به من چه رو بلند نمیگیم نهایتن.)
دوم اینکه، یک حکم کلی بدم؟ چیزی شبیه ولش کن بره، اگه مال تو باشه برمیگرده...
به همون خامی... به نظرم آدمی که به خاطر آدم دومی از خودش بگذره، به راحتی به
خاطر آدم سومی از آدم دوم میگذره.
به نظر من هیچ موجودی عزیزتر از خود آدم وجود نداره، و وقتی آدم از خودش بگذره، به
راحتی میتوونه از طرف دوم رابطه هم بگذره.
به نظرم نشانههای دوست داشتن رو، عاشقی امریست به شدت غیر واقعی و ماله قصهی
شاه پریون، بهمون اشتباه فهموندن. مثل خیلی چیزهای مشق شده و کلیشهایی دیگه. فرو
کردن توی مغزمون که اگه به خاطر تو مرد، اگه به خاطر تو از خودش گذشت. پس دوست
داره.
شاید، اگه توونست به انتخاب تو، به چیزی که تو دوست داری احترام بذاره و ازت نخواد
شکلی بشی که اون میخواد، اون وقت دوستت داره.
شایان ذکر است که تا به حال کسی صرفن به خاطر من کاری نکرده و از چیزی نگذشته، پس
شاید من عقده داشته باشم و این حرفها از سر تجربهی تجربه نشدهی من ناشی بشه.
شاید هم نه... من دارم به آسایش توی رابطه و فرسایشی نبودن و خسته نشدن و طلب
نداشتن، حرف میزنم.
0 comments:
Post a Comment