بشریزاد شیر خام خورده، کلی زحمت کشید و خودش رو از روی زمین و کار دستی، همون یدی سابق، خلاص کرد و مغزش رو راه انداخت که بشینه پشت میز و به جای اینکه دست و بالش زخم و زیل بشه، فقط دکمههای این لعنتی رو فشار میده و یا در نهایت و یه خورده قبلتر یه قلمی دستش بود. و به این ترتیب تنش آرام گرفت. به یاری آن سلولهای خاکستری خاک بر سر خسته.
بعد، یهو دید که ای داد بیدود اونهمه عضله که ساخته شده بودن تا روی زمین کار کنند و شکار کنند و مهین خویش را کنند آباد. بیکار شدهان و دارن از فرم خارج میشن و چاق شدیم که ای وای و اینها.
بعد پا شد و یه سری دستگاه و وسیله و ابزار و بند و طناب و وزنه ساخت، که بتوونه اون همه عضلهی بیکار پشت میز نشین رو یه راهی بندازه.
آنطور که روی هر وسیله تصویری وجود داره که این الان داره اینجاتون رو یه طوری میکنه و اینها.
و انسون وقتی کش ایکس طور رو به دست و پاش بسته و خرچنگوار روی زمین دراز کشیده و سعی میکنه از دو طرف خودش رو بکشه که نمیدونم چیش یه شکل دیگهایی به خودش بگیره، به تمام آبا و اجداد و روند کارمند شدنش فحش میده. یاع، وقتی اون وزنههای ملعون رو میبنده به پاهاش که فیلان، همش یاد فیلم پاپیون میافته. که البته این یکی اصلن معلوم نیست چرا. و خعلی سریع و فوری و بدون مکث آهنگ آن فیلم در مغزش خوونده میشه.
کاش جناب یونیورس و روند تکاملش، یه خوده دست بجنبونه و زودتر بفهمه که بابا جان! دیگه این عضلات قرار نیست اون کار سابق رو انجام بدن، و باید یه طوری شکلشون عوض بشه و بفهمن که پدیدهایی به نام کارمند و میز به وجود آمده.
انسون بعد از حدود دو ساعت موندن توی ترافیک و نه ساعت پشت میز نشستن، از همه طرف پاره میشه تا دو ساعت بدن بسازه، که چی؟ که از صدای ترق و تروقی که صبحها موقع بیدار شدن ازش در میومد خسته شده بود. یا که از تصویر خعلی پهن خودش در آینه حالش بد میشد دیگه.
0 comments:
Post a Comment