راستش فکر می کنم آدم باید خیلی احمق باشه که برای اینکه یادش بره کسی بوده که دوسش داره و فکر می کرده که اونم دوسش داره بشینه درس بخوونه. قطعا معماری کامپیوتر جانشین خوبی برای یک عشق 4 ساله نیست. خب برای همینه که من آدم نمی شم دیگه

Ne me quitte pas


(Jacques Brel)
Ne me quitte pas
Il faut oublier
Tout peut s'oublier
Qui s'enfuit déjà
Oublier le temps
Des malentendus
Et le temps perdu
A savoir comment
Oublier ces heures
Qui tuaient parfois
A coups de pourquoi
Le coeur du bonheur
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Moi je t'offrirai
Des perles de pluie
Venues de pays
Où il ne pleut pas
Je creuserai la terre
Jusqu'après ma mort
Pour couvrir ton corps
D'or et de lumière
Je ferai un domaine
Où l'amour sera roi
Où l'amour sera loi
Où tu seras reine
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Je t'inventerai
Des mots insensés
Que tu comprendras
Je te parlerai
De ces amants-là
Qui ont vu deux fois
Leurs coeurs s'embraser
Je te raconterai
L'histoire de ce roi
Mort de n'avoir pas
Pu te rencontrer
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
On a vu souvent
Rejaillir le feu
De l'ancien volcan
Qu'on croyait trop vieux
Il est paraìt-il
Des terres brulées
Donnant plus de blé
Qu'un meilleur avril
Et quand vient le soir
Pour qu'un ciel flamboie
Le rouge et le noir
Ne s'épousent-ils pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Je ne vais plus pleurer
Je ne vais plus parler
Je me cacherai là
A te regarder
Danser et sourire
Et à t'écouter
Chanter et puis rire
Laisse-moi devenir
L'ombre de ton ombre
L'ombre de ta main
L'ombre de ton chien
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
اینو از یه وبلاگی پیدا کردم خیلی به دلم نشست اینجا می ذارم که بعدا تر جمه اش کنم. آره دارم ترک می کنم اما حالم خوب نیست امشب و حوصله هیچیو نداشتم به خصوص درس . وقتی آدم میبینه که پارسال و امسالش مثل همن خب حالش بد می شه (شایدم بدتر) به هر حال دارم سعی می کنم

اینترنت ، پایگاه داده و کنکور

وقتی این پست گلدون رو خووندم به این فکر افتادم که توی دنیای ما آدمای جلو افناده نرمال امکان نداره این اتفاق بیفته. همه می رن جلو اگه لازم بشه تو رو زمین میندازن و میرن بدون اینکه حتی نگاهت بکنن. مدتی بود که من زمین خورده بودم . و نشسته بودم انگار که کسی بیاد بلندم بکنه اما حالا خودم بلند می شم و می دوام شاید به بقیه برسم. تا کنکور 4، 5 هفته بیشتر نمونده و اگه بجنبم می رسم. برای همین این مدت ترک اینترنت می کنم . می دونم که اولش تن درد می گیرم و باید ببندنم به تخت اما خودم پیش دستی می کنم و می رم کتابخوونه ملی هرچند اونجا هم اینترنت هست ولی خب یه همراه گیر دارم که نذاره برم سراغ اینترنت. این پست آخربه خاطره اینه که از یه استادی تشکر کنم.
در ایران ما کمتر کسی رو داریم که در زمینه کامپیوتر تالیف داشته باشه. اغلب کتب ترجمه هستن. اما استاد خودشون تالیف دارن و البته انقدر شخصیت والایی دارن که نیازی به تشکر من نیست قطعا اما من وظیفه خودم می دونم که تشکر کنم. استاد "محمد تقی روحانی رانکوهی" وبه خصوص کتاب پایگاه داده ایشون. من کتاب شیوه ارائه مطالب فنی رو هم از ایشون خووندم اما نه به این شکل با دقت. ولی کتاب پایگاهشون فوق العاده است. هستن نویسنده های دیگه ایی که کتاب نوشتن اما اغلب برای کنکور که خب از ارزش علمی برخوردار نیست. ولی کتاب ایشون حقیقتا مرجع خوبیه. استاد خسته نباشید و ممنون. از طرف یک فارغ التحصیل سخت افزار که پایگاه رو فقط از روی این کتاب یاد گرفت و..........عاشقش شد
نمی دونم کی این اتفاق افتاد. شاید من خواب بودم اما انگار کلا از دنیا عقبم من که یادم نمی ره 3 خرداد امسالو اگه یادم می رفت الان می تونسنم به خودم کمک کنم. دیگه نمی خوام تحمل کنم.بسمه، دیگه نمی خوام

قهوه تلخ نشانی از...

اما من به این فکر می کنم که چرا قهوه تلخ نشانه ایی از تفکره و اینکه خیلی آدم می فهمه و آدم باید هر وقت با کسی می ره کافی شاپ حتما باید قهوه بخوره اونمی تلخ.بی شیر و شکر( من این تئاتر رو ندیدم و اصلا نمی دونم راجع به چیه اما از اسمش خوشم اومده فقط) تازه باید هم کوچیک باشه و هم تاریک و مه آلود تا نشون بده که ما چقدر فکر می کنیم . اما من همیشه بستنی مخصوص می خورم و کافی شاپ بی دود و دم رو دوست دارم و روشن. من فکر نمی کنم پس نیستم
راستی این جمله به فرانسه خیلی خوشگله

Je pense donc je suis

یادش به خیر شادمانیهای بی سبب

روی هارد کامپیوتر چیزی حدود 200 گیگ فیلم هست. هر جور که فکر کنی. ایرانی، انگلیسی، ایتالیایی، اسپانیایی و فرانسه. کارتون. فیلم های سنگین تفکر برانگیزناک تا مزخرف های امریکایی و البته ایرانی. توی قفسه کتابایی که نخووندم چیزی حدود 10 جلد کتاب هست که باید خوونده بشن( ماه آخری که کار می کردم تقریبا همه حقوقمو...) امشب 1 ساعت فقط داشتم این هاردو بالا پایین می کردم که یه چیزی پیدا کنم ببینم. رفتم سراغ کتابا. اما هیچ کدوم جواب نداد. تا حدی که مجبور به شکستن یه قول شدم به خودم قول داده بودم تا وقتی که یاد نگرفتم می شه وصل شد به ایتنرنت و یاهو مسنجر رو باز نکرد، بازش نکنم. اما امشب این کارو کردم... یادش به خیر روزی روزگاری من حتی از خریدن یه دفتر سفید و خالی و از این فکر که چه چیزهای خوبی ممکنه توش نوشته بشه به وجد میومدم. اما حالا...حتی نمی دونم چی خوشحالم می کنه. خیلی مسخرس اگه بخوام دنبال چیزی یا کسی بگردم که تقصیرو بندازم گردن اون و خودمو خلاص کنم. و این بدترش می کنه چون همیشه اینکه یکی دیگه مقصره آدمو آروم می کنه اما اینبار خودم دارم اشتباه می کنم و علاوه بر تمام اینها سرزنش کردن خودمم هست
چند وقت پیش دوست محترمی می گفت تو انگار این روزا تو هیچ جمعی حال نمی کنی. گفتم آره تصمیم دارم اینقدر برم جلو که دیگه اذیت نشم. دوست دارم کاملا یه مدت منزوی بشم، نمی خوام دیگه رفتار غلط آدما رو توجیه کنم و باهاشون ارتباط داشته باشم. دوست دارم سیستمو یه ری ست حسابی بکنم، حالا حس می کنم اشتباه کردم ولی راه برگشت خیلیم آسون نیست بیشتر شبیه آدمای مسخ شده، شدم، انگار هیچ چیزی هیچ تاثیری روم نداره، دلم می خواد به خودم کمک کنم اما یه چیزی خیلی سر سختانه داره درونم مقاومت می کنه که من نمی شناسمش
نتیجه همه این فیلم گردیها این بود که شک کنم به اینکه واقعا دلم می خواد از ایران برم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وقتی به کار کردن فکر می کنم می بینم اینجا واقعا به دردم نمی خوره. اما توی فیلما مردم آمریکایی واقعا احمقن و فرهنگشون....آخ ! نمی دونم از روی فیلم نمی شه راحت قضاوت کرد. هرچند فکر می کنم فیلمها معمولا همه چیزو بهتر از سطح واقعیشون نشون می دن کاش می شد برم اگه خوشم نیومد برگردم. اما مهم نیست....اینجا اونجا همه جا همینه آسمون همین رنگه

White lion(when the children cry)

Little child dry you cryin eyes
How can I explain the fear you feel inside?
'Cause you were born into this evil world Where man is killin' man but no one knows just why.
What have we become just look what we have done
All that we destroyed you must build again.
When the children cry let them know we tried
'Cause when the children sing then the new world begins.
Little child you must show the way to a better day for all the young.
'Cause you were born for the world to see that we all can live with love and peace. No more presidents and all the wars will end one united world under God.
When the children cry let them know we tried
'Cause when the children sing then the new world begins.
What have we become just look what we have done
All that we destroyed you must build again.
No more presidents and all the wars will end
One united world under God.
When the children cry let them know we tried
'Cause when the children fight let them know it ain't right.
When the children pray let them know the way
'Cause when the children sing then the new world begins

روز افتخار فرا رسیده است

تهران شهر بزرگ و رو به گسترشیه، برای همین مجبور شدیم این روزا یه فکری برای نام گذاری خیابونای جدیدش بکنیم. همش شماره، عدد، این که نمی شه...چی کار کنیم حالا؟؟؟ آها، فهمیدم قبلا چی کار می کردیم؟ نام شهدا بود دیگه، نه؟ آره همین بود. چی؟ چی می گی؟ بلند تر بگو...آها، حافظ و سعدی و... نه بابا ما که وقت نداریم اینهمه صبر کنیم که حالا آیا سالها بعد شما بیای بشی سعدی یا حافظ یا...؟ چی؟ پس این هزار تا هزار تا یی که میاریم چی؟؟؟ د آخه عزیز من گوش نمی دی دیگه این عزیزان مجهول الهویه هست ما که نمی تونیم که... بیبن نگا کن...چند وقت پیش 100 تا فرستادیم رفتن، چند روز پیشم چند نفر دیگه رو این حساب الان "در باغ شهادت باز،باز است" خب شما بیا برو دیگه.خب؟ چند سال بعد هم جشنواره شعر داری هم جشنواره فیلم ...اسمشم می ذاریم، ... نمی دونم اون موقع یه فکری می کنیم دیگه...بذار حساب کنم 25=1359-1384
خووبه دیگه. بیا یبا اینو بگیر شلیک کن....اه تو که جون نداری .شیر نخوردی مگه بچه بودی؟ چی؟ جنگ بود و مادرت از صداها ترسیده بود و شیرش حشک شده بود و تو شیر خشک خوردی؟ اشکال نداره ما می پروریمت.

کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی

فقط لطفا ما رو فراموش نکنید

مرا بیچاره نامیدند و رفتند
خدایا صدامو می شنوی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من دلم براش خیلی تنگ شده، خیلی
بد شدی دختر خیلی بد. داری خراب می کنی همش. می ترسم ازت. می ترسم. درسته که نباید داد بزنی هوار بکشی و زخمات سرمایه هستن اما این راهش نیست به خدا. دل بکن از اینجا برو برو برو
می خواستم پستی درباره نوشتن بنویسم اما یه چیزی توی دنیا سخت دل سردم کرده. نمی فهمم چرا اینقدر ترسهای آدم زود سراغش میان و اون چیزایی که دلخوشی می دونیشون دیر و شاید هرگز. خیلی اشکال داره اگه من جای کار کردن تو یه شرکت بزرگ آمریکایی یه مغازه کتاب فروشی باز کنم. امان از آدما که می خوان به جای آدم خوشبخت بشن، من خودم راهمو پیدا می کنم، ممنون
و استاد می خواند
مگر نسیم سحر بوی زلف یار من است
که راحت دل رنجور بی قرار من است
خدایاهرجه زودتر آدمای تنبل، بی حوصله، بی دقت، خنگ و خل و گیج رو دچار تحول نما و کمی بهشون راه راست رو نشون بده
خداحافظ گری کوپر را دارم می خوونم. اصلا به خوبیه زندگی در پیش رو نیست، یه چیزی توی کتاب خرابه. مشکل اصلی فکر کنم توی چاپش باشه، جدا از ترجمه که خیلی دلچسب نیست. چند وقت قبل مجبور به گذروندن یه دوره نرم افزاری شدم مربوط به صفحه بندی . استاد در اون کلاس می گفت که فاصله بین حروف و خطوط بسته به نوع کتاب و ... متفاوته. در اون حد که یه کتاب چاپ شده در مورد قوانین این کار. یه راه ساده برای پیدا کردن مشکل چاپ اینه که شما موقعه خووندن کتاب، جمله رو گم کنین و دنبالش بگردین. مشکلی که خیلی پیش اومد تو این کتاب برام. ضمنا از لحنش راجع به زن بدم اومد خیلی. حالا تمووم نشده. شاید زود باشه برای قضاوت

Dead poets society


فیلم دیدین من شده مثل سریال دیدن فکرمی کنم الان دو هفته بیشتر که دارم این فیلمو می بینم. بالاخره تموم شد

هر شخصی که به نوعی وارد زندگی آدم می شه قراره یه تاثیری بذاره.مهم اینه که آدم اون تاثیر رو خوب بفهمه. داشتن معلمی مثل رابی ویلیمزیه فرصت عالی به آدم میده. آدمی که بهت جرات متفاوت دیدن بده و یکم هولت بده جلو. از این صحنه فیلم خیلی لذت بردم ،جاییکه Captain, my Captain
: از میز میره بالا و می گه

Why do I stand up here?
I stand upon my desk…to remind myself that we must constantly look at things in a different way. See, the world looks very different from up here….Just when you think you know something, you have to look at it in another way. Even though it may seem silly or wrong, you must try. Now when you read, don't just consider what the author thinks, Consider what you think.
Boys, you must strive to find your own voice. Because the longer you wait to begin,the less likely you are to find it at all.

Thoreau said, "Most men lead lives of quiet desperation."
Don't be resigned to that.
Break out.
Don't just walk off the edge like lemmings. Look around you. Dare to strike out
and find new ground.

پایان فیلم خیلی خوب بود. نه به خاطر اینکه کسی مرد، فقط چون متفاوت بود. وقتی آدم وقت کم داره یه کم بهتره فیلم خوب ببینه اینم فیلم خوبی بود

باز کمی شخصی

دلم می خواد دو دستی بچسبم به زندگی خیلی دارم تلاش می کنم. خیلی ...انگار به هر دری میزنم فقط برای اینکه زندگی کنم. زندم آره. چند وقته که فقط زندم،زندگی نمی کنم اما.فرق هست بین اینا
نمی دونم چرا نسخه پیچیدن برای دیگران اینهمه آسونه اما نوبت خودم که میشه نمی توونم من سعی خودمو کردم هر چی به هر کی گفته بودم برای خودم گفتم همه چیز رو امتحان کردم تا اون حد که خودمو راضی کردم یه بار دیگه درس بخوونم برای کنکور اما یه چیزی خرابه یه چیز بد
شاید ایراد از اینه که همه منو خیلی قوی تر از اونی می دنن که فکر کنن منم نیاز به نسخه دارم
Far from the madding crowdدلم میخواد یه مدت بذارم برم
یه جای خلوت،فقط کتاب بخوونم. فیلم ببینم. موسیقی گوش کنم و به این فکر نکنم که دارم زمان رو از دست می دم و کلی از اهدافم دور شدم. اما نمیشه انگار همش فکر می کنم عقبم از چی ؟؟؟ خودمم نمی دونم
چه سازد با تو ای سر در هوا
دل چون بید مجنون سر به راهم
مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مگه من نبودم که می گفتم بابا جان این آدم یه آدم مثله ادمای دیگه ناقص پر از عیب و ایرادچطور می توونی اینجوری عاشق یکی بشی که اینهمه ایراد داره. آره عشق زمینی قشنگه عشق آدم به آدم اما باید یه چیزی باشه یه حدی یه چیزی که تو رو از خودت اونقدر دور نکنه که یادت بره خودت خوده خودتم آدمی و خوبی به همون اندازه با یه شکل دیگه و نباید یادت بره که زندگیه خودت به تنهایی باید معنی داشته باشه . نمی دونم حالا چرا خودم خوابم نمی بره. آسمون !!! هر جا که هستی لطف کن و مراقب خودت باش
دارم به یه چیزی فکر می کنم. دلم میخواد تاریخ این بالا رو فارسی کنم کاری نداره می شه یه تابع کوچولوی جاواست. برای آقای رئیس این کار رو کردم اما اینقدر با سواد بود که
یک خاطره خوب از آقای رئیس "خانوم شرقی چرا آدرس سایت ما اولش" اچ.تی.تی.پی" داره جای" دبل یو.دبل یو دبل یو" من فکر کردم بشینم توضیح بدم که پورت در" تی سی پی آ پی" چه معنی می دهد آیا: دی
هستی خانوم خل، بیخود می کنی فکر کنی کاش کارمو ول نمی کردم تا یه کار دیگه گیر بیارم آخه دختر گلم اعصابتو که از سر راه نیوردی
چند نفر دیگم شهید شدند. جدا ما ملت شهید پروری هستیم
به قول شاعر
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
یااااااااااااااااااااااا
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند
راستی کسی جایی رو سراغ داره که بشه اونجا به صدای برف گوش کرد

باز هم فرانی و زویی


خب ببخشید وقتی آدم بی جنبه باشه و دلش برای یک عدد شخصیت کتاب تنگ شده باشه اینجوری می شه که سه تا پستش می شه راجع به یک کتاب
شاید اگه وقتی "ناتور دشت" یا "زندگی در پیش رو" یا "1984" یا "دفترچه ممنوع" یا... یا ... رو می خووندم حس نوشتن داشتم باز همین جور میشد
بگذریم دیشب بود که این کتاب تموم شد، اما من الان دلم برای زویی تنگ شده. اونقدر که نمیتوونم کتابی رو که مدتها بود خریده بودم و دلم واقعا می خواد بخوونمش رو نمی تونم شروع کنم(خداحافظ گری کوپر) راستش اصلا نمی توونم به فرانی فکر کنم اونم چون نمی توونم بازی جیغ جیغویی نیکی کریمی رو توی این فیلم فراموش کنم. خوب نبود اصلا. به خصوص الان بعد از خووندن کتاب می دونم که خوشم نیومده از حضور نیکی کریمی به اون شکل. هر چند برای بازیش توی فیلم "سارا" به شدت احترام قائلم اما...فکر می کنم نقش پری (فرانی) توی این فیلم خیلی خوب از آب در نیومده بود.
توی پری آدم حس میکنه که پری (فرانی) با داداشی (زویی) دعوا داره. در صورتیکه توی کتاب اینجوری نیست .یک نمونش وقتی که پری(فرانی) با داداشی(زویی) پای تلفن به هوای اون یکی برادرشون(بادی)،یادم نیست توی فیلم اسمش چی بود، صحبت می کنه می فهمه که گول خورده و داره با همون داداشی (زویی) حرف می زنه با بغض و حالت قهر تلفن رو قطع می کنه. اما توی کتاب نتیجه این مکالمه کاملا مثبته و حرف آخر توی این مکالمه زده میشه. توی فیلم در آخر پری می ره جایی که اسد خودسوزی کرده و دراز می کشه و بعد... فکر می کنم این درست نیست. وقتی که آقای مهرجویی اینهمه به متن کتاب پایدار بوده( به خصوص در بخش فرانی) نباید نتیجه گیری رو به یک شکل دیگه جلوه بده. نتیجه گیری همونه اما رسیدن به این نتیجه شکلی نامناسب داره
خووندن کتب رو ترجیح می دم به دیدن فیلم دقیقا به همون دلیلی که سایرین مطرح می کنن" آدم خودش همه چیز رو می توونه تجسم
کنه، اما با دیدن فیلم نمیشه و ادم محدود می شه به اون چیزی که کار گردان از کتاب دیه و فهمیده" تاثیر کتاب فوق العاده ست. دوستی دارم که بعد از خووندن کتاب 1984 تا مدتی تصویر پشت کامپیوترش این بوده"4=2*2" هر چند یادمه که "درخت گلابی" خانم گلی ترقی" رو مدتها بعد از دیدن فیلم خووندم و اصلا نمی تونستم صدای آقای ارشادی رو از متن جدا کنم و با صدای خودم بخوونمش. انگار ایشون بودن که کتابو برام می خووندن. اینم البته کار خووبه "استاد مهرجوی" رو می رسونه و نقش تاثیر گذار "آقای ارشادی" رو

سر دردم خوب شده. بنابراین دیگه باید درس بخوونم و دیگه کم می نویسم باز ...هر چند انگار تازه دستم به نوشتن باز شده و شاید ادامه بدم. یکم خوشم اومده

وبلاگ و سردرد

دو روز که سرم به شدت درد می کنه به خاطره همین نمی تونم درس بخوونم شایدم یه بهانست برای فراموش کردن حسادت یا کنار اومدن با اون. به هر حال نتیجش اینه که گیر دادم به این وبلاگ گور بابای فوقش لیسانس
یاد یه خاطره ایی افتادم یه مدیر داشتیم دبیرستان از اونایی که مقنعه بلند مشکی سرشونه که همیشه خطشم کجه. یه بار اومد سر صف که مثلا برامون سخنرانی کنه و یادمون بندازه که چقدر بدیم و یه راست داریم می ریم جهنم. اولش برای ساکت کردن بچه ها و جلب توجهشون خیلی بلند داد زد"برای سلامتی شهدا صلوات" حالا دیگه کی می تونست این بچه ها رو جمع کنه . از خنده . هیچی دیگه خانوم به حالت بنفش از سخنرانی منصرف شد و ما همچنان دوانیم به سوی جهنم

فرانی و زویی و چند چیز دیگه

می دونستم ، از اول معلوم بود که اینجوری می شه. گاهی فکر می کنم که کاش این آگاهی رو نداشتم شاید کمی خوشبخت تر بودم

این تجربه(ماگ) "مامان نیلو" رو منهم تجربه کردم بارها. خیلی درمان خوبیه

فرانی و زویی رو تموم کردم.سرعت کتاب خووندنم اومده پایین. خیلی خوب بود. به توصیه آقای حقیقت عمل می کنم و می رم می خرمش.
از بخش آخر کتاب خیلی خوشم اومد. هرچند تا جایی که یادمه این قسمت رو توی فیلم پری به یه شکل دیگه مطرح کرده بود آقای مهرجویی. به جای اینکه بگه "به خاطره خانوم چاقه" می گفت "به خاطر کوزه به سرها" البته اگه درست یادم باشه. یکم شک دارم. اما کوزه به سرها توی کتاب به یه منظور دیگه مطرح شده و خانوم چاقه به منظور دیگه. البته اینطور که من فهمیدم. باید بخوونم کتابو یه بار دیگه. والبته فیلم رو هم یه بار دیگه ببینم.
... با ویکر که از در داشتم می رفت بیرون، سیمور بهم گفت کفشم رو برق بندازم. من از کوره در رفتم. تماشاچی های توی استودیو همشون احمق بودند، و برای من اهمیتی نداشتند که کفشهام رو براشون برق بندازم، و این رو به سیمور گفتم. گفتم به هر حال نمی تونند ازاون جایی که ما می نشستیم کفش هام رو ببینند. اون گفت به هر حال برقشون بندازم. گفت به خاطر خانو چاقه برق بندازم. ... یه تصویر خیلی شفاف از خانوم چاقه تو ذهن من شکل گرفت. همه روز توی ایوون نشسته و مگس می پرونه، و رادیوش از صبح تا شب روشنه و صداش هم تا آخر بلنده. مجسم کردم گرما وحشتناکه و اون احتمالا سرطان داره و ...
هیچ کی تو دنیا نیست که خانوم چاقه سیمور نباشه. این رو نمی دونی؟ هنوز این راز لغنتی رو نمی دونی؟ و هنوز نمی دونی- به
من گوش کن- نمی دونی خود خانو چاقه کیه؟...ای، رفیق. ای، رفیق. خود مسیحه. خود مسیحه،رفیق
نقل از متن کتاب

کافه تیتر


یک فکر جالب
از این حرف "زن روزهای ابری " خیلی خوشم اومد.یاد گرفته ام زندگی کنم بی آنکه دنبال خوشبختی باشم
نمی دونم چرا هر وقت می خوام حال کسیو بگیرم اون پیش دستی می کنه و حال منو می گیره. الان چند وقته که تصمیم گرفتم یه نفرو اذیت کنم اما اون....بگذریم...دارم کتابه "فرانی و زویی" رو می خوونم داریوش مهرجویی فیلم "پری" رو با اقتباس از این کتاب ساخته.سبک نوشتن جی.دی.سلینجر توی این کتاب با"ناتور دشت" متفاوته. منظورم از این جهته که عینا تصویرو رو به تصویر کشیده جوری که میشه از روش یه فیلم ساخت. البته این باعث نمی شه که من منکر وجود هنر استاد بشم. یادمه پری رو دو بار دیدم توی اون سینمای خدا بیامرز و بار دوم با خودم یه دفتر یادداشت بردم و حرفایی که توی فیلم به نظرم جالب بودن یادداشت کردم. توی تاریکی سینما.
گوشه دلم
ای حلزون! از کوهستان فوجی بالا برو ولی آرام آرام
یادش به خیر. همه چیز اون روزا انگار به رحمت ایزدی پیوستن
حالا اینا رو نوشتم که بیام اینجا این 4 پیمان بزرگ رو بنویسم. چون کتاب ماله خودم نیست و امانت گرفتم بر خلاف توصیه این آقای محترم. توی فیلم هم تقریبا همین جملات رو می گفت علیه مصفا
الف. موجودات هر چه بی شمار باشند، عهد می بندم که حفظشان کنم
ب .شهوات هر چه بی پایان باشند ، عهد می بندم که نابودشان کنم
ج. دارماها هرچه سنجش ناپذیر باشند، عهد می بندم بر آنها پیروز شوم
د. حقیقت بودا هر چه قیاس ناپذیر باشد، عهد می بندم که به دستش آورم
ازاونجایی که آدم خیلی بدیم نیستم. این مشخصات کتابه"فرانی و زویی" نویسنده"جی. دی. سلینجر" ترجمه"میلاد ذکریا" ناشر"نشر مرکز" قیمت: 1600چاپ چهرم 1383 خووندنش توصیه میشه به خصوص به علاقه مندان سینما و به خصوص علاقه مندان استاد مهرجویی. البته اگه تا به حال نخوونده باشین چون به هر کس گفتم گفت مگه نخووندی تا حالا؟؟؟؟؟ : دی
ضمنا باید از ایشون هم تشکر کنم که به خاطر
اسم وبلاگشون
با سلینجر آشنا شدم ناتور دشت که اصلا نمی شه راجع بهش صحبت کرد. معرکست

سال شمار

پارسال هستی بود و درس و بیکاری و آسمون
امسال هستی هست و درس و بیکاری
بدون آسمون
بدون آسمون
بدون آسمون
بدون
آ
س
م
و
ن